آرزو بودن با تو🫧f3 p3
بچه ها ما مهمان داریم و ۱۲ مرداد هم بازم مهمان میاد و بعد میریم شمال برای همینه که فصل ۳ رو میدم درضم پارت قبل خیلی ناراحت کننده بود ولی سعی میکنم این پارت پارت خنده دار باشه
لوکا:الان باید برین
من:خب چیکار کنم ما همه باهم باید بریم ولی جواب جک رو خودت میدی
لوکا:باشه مری ولی خودت برو لیدا رو دلداری بده
من:باشه
و رفتم تو اتاقی که نیت و لیدا رفتن و قدم به اتاق برمیداشتم و خیلی احساساتی شده بودم واقعا اشک انداز بود و وارد اتاق شد و کنارشون نشستم نشستم
من:ببخشید مزاحم که نیستم
لیدا:نه عزیزم و ببخشید اسم شما
من:من مرینتم دوباره وارد سازمان شدم
لیدا:آها فهمیدم منم لی........
من: میدونم میشناسمت و شما لیدا هستید فقط دو ماهه وارد سازمان شدی و با جک یک رابطه کوچولو
لیدا:چی نه من با جک رابطه ندارم
من:آها ولی من برام سوال بود چرا با نیت به هم زدی و یک سوال دیگه که چرا نیت لال شده
لیدا:مننن متوجه نمیشم شما تیتو میشناسی
من:متاسفانه ایشون پسر عموی اَبلح منه
لیدا:آها و اینکه لباست خیلی خوشگله
من: ممنونم لیدا میگم جواب منو ندادی چرا بهم زدی میشه کامل توضیح بدی
لیدا:اول اینکه من با جک رابطه ندارم نیت میدونه من مادرم رو تو بچگی از دست دادم و بابام ازدواج میکنه با یک خانومی و خانمه یه پسر داره که همون جکه آخه اگر شما هم بدونید جک پدرش رو از دست داده و اینجوری پدرم ازواج میکنه و اینکه اسم نامادریم سارا هست(و داستان کلی ایرونی شد)و سارا باهام بد نیست ولی جک خیلی اذیتم میکنه ول کن من نیست و تا جک منو با اسلحه تحدید کرد که با نیت به هم بزنم و هنوزم ناراحتم که این کارو کردم
بعد جک خیلی وحشیانه اومد داخل و....
جک:لیدا خیلی داری پرو میشی همین الان میری خونه
نیت از جاش بلند شد:تو حق نداری با لیدا اینجوری صحبت کنی تو کاره ایش نیستی
جک:هر هر تو هم کاره ایش نیستی ولی من برادرشم میتونم بهش بگم
من از جام بلند شدم:بسه الان خیلی دیگه دیرمون شده بعد ماموریت این ور ور هارو کنید الان برید
و هممون سریع رفتیم بیرون و الکس اومد سمتم و...
الکس:مرینت حالت خوبه
من:چرا باید بد باشم حالا با کاگامی آدرین نیت برید خونه و به خدمتکار ها بگین یک چیزی درست کنن مامی و ددی بخورن
الکس:باشه
و الکس آدرین کاگامی نیت رفتم و منم آروم دویدم سمت لیدا
من:لیدا حالت خوبه میتونی بیای
لیدا:آره خوبم حالا بریم
۳ ساعت بعد از زبان مرینت
خیلی خسته بودم و رسیدیم سازمان و......
من:میگم لیدا میتونی امشب بیای خونه ما با جک بیلی
لیدا:نمیدونم باید به مامان بابام بگم
من:خودم تو راه بهشون پیام دادم قبول کردن
لیدا:آممم جک احتمالن که نمیاد و نمیزاره من بیام
من:اونش با من
و رفتم پیش جک با کلی ور ور راضیش کردم و سوار ماشین شدیم و من راننده و لیدا کنارم و جک عقب بود
من:جک ازت یک سوال دارم
جک:چیه بگو
من:سوالم اینه که چرا به لیدا زور میدی
جک داد زد:من زور نمی.....
من:آروم داد نزن فقط دلیلش رو بگو
جک:من زور نمیگم فقط به من گفتن باید مراقب لیدا باشم
من:ولی اینجوری منم وقتی اومدم به پاریس الکس مراقبم بود ولی اینجوری نه تو برادر ناتنی هستی ولی باید لیدا رو دوس داشته باشی نه بهش زور بگی
جک:خب چی بگم من لیدا رو دوس دارم اصن نمیخوام اذیتش کنم ولی دست خودم نیست
یک نگاه کوچولو به لیدا انداختم کاملا گونه هاش قرمز شده بود
من:جک اگه تو لیدا رو دوس داری لیدا هم دوست داره ولی نباید اینجوری رفتار کنی من خودم لیدا رو نمیشناسم زیاد ولی معلومه که وقتی تو روش داد میزنی لیدا میترسه
جک خودش رو کشید به جلو و دمه گوش لیدا گفت...
جک(با لحن مهربان):لیدا من داد میزنم میترسی. لیدا
لیدا:آمممممممم نمیدونم
جک:لیدا جواب بده میترسی(داد زد)خب بترس به درک
و رسیدیم............