آرزو بودن با تو🫧f3 p2

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/29 17:30 · خواندن 5 دقیقه

سلام من حوصلم سر رفته بود گفتم پشت بدم

من:آممم من کسی به اسم لیدا نمیشناسم و شاید لوکا بشناسه

 

نیت:چرا لوکا باید بشناسه

 

من:آخه اون خیلی ماموریت میره و شاید بشناسه ولی شایدم نشناسه و فامیلش چیه

 

آدرین:نه نمیشناسه

 

نیت:با آدرین موافقم نمیشناسه آمممم فامیلش راشیتا 

 

من:باشه پس نمیشناسه من برم دیگه

 

آدرین:کجا

 

من:خونه الکس شجاع خب میخوام برم سازمان

 

آدرین:باشه برو منم نیتو آروم کنم

 

من:باشه.          و رفتم بیرون و واقعا برای نیت ناراحت شدم میخواستم بهش کمک کنم ولی نمیدونم لیدا کیه رفتم پیش بقیه کاگامی الکس پرسیدن چیشد منم همه چیزو گفتم ولی نمیدونم لوکا کجاست اگه دیرمون بشه چی

 

من:میگم لوکا کجاست

 

الکس:لوکا رفته بیرون تا ماشینو تمیز کنه منتظرت بود

 

منم سریع رفتم و سوار ماشین شدم و راه افتادیم

 

لوکا:کجا بودی ۱۰ ساعته منتظرتم

 

من:حالا که اومدم

 

لوکا:مری حالت خوبه

 

من:آره خوبم

 

لوکا:نه خوب نیستی 

 

من:از کجا میدونی خوبم یا بدم

 

لوکا:چون بهت گفتم مری و تو عصبی نشدی

 

من:چیکارت میشه کرد هرچی بگم گوش نمیکنی

 

لوکا:پس خوبی

 

من:اع ولم کن خیلی داری رو مخم راه میری 

 

لوکا:خب رسیدیم

 

و رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و وارد سازمان شدیم و وارد شدیم با همه سلام و احوال پرسی کردیم و تا یک دختری رو دیدم ازن دور بود و داشت با جک صحبت می‌کرد(جک یکی از بهترین کارمند ها سازمانه که خیلی وقته تو سازمانه) و من نشستم رو صندلی و لوکا اومد کنارم نشست

 

من:لوکا اون دختر کیه

 

لوکا:مرینت او.........

 

حرفش رو قطع و گفتم:بگو مری باشه

 

لوکا یک لبخندی زد و نمیشد جلو اون لبخند رو گرفت پس بغلش کردم و اون ۶ سال از من کوچیک تر بود پس مهم نبود ولی هر سنی باشه من نباید بغلش میکردم ولی مهم نبود و از بغلش بیرون آمدم و.....

 

من:اون دختره کیه

 

لوکا:اون زیاد نیست که وارد سازمان شده فکر کنم ۲ ماه پیش بود که اومد و وارد سازمان شد خیلی خوب و پیشرفته کار میکنه و اول هایی که اومد اینجا خیلی افسرده بود

 

من: دختره با جک رابطه داره 

 

لوکا: زیاد نیست تازه وارد رابطه شده

 

من:اسمش چیه

 

لوکا:آمممم اسمش آها اسمش لیدا راشیتا 

 

من:چ.چی گ.گ.فتی

 

لوکا:مگه چیه

 

منم همه چیزو بهش گفتم

 

لوکا:آها پس اینجوری بود ولی اون با جک خیلی جوره

 

من:چقدر وقت داریم

 

لوکا:خب ما زود اومدیم فقط ۳۰ دقیقه وقت داریم

 

من:آها پس من بگم بیاد

 

لوکا:کی بیاد

 

من:میگم نیت بیاد

 

به نیت زنگ زدم

 

از زبان نیت 

 

آدرین داشت دل دارین میداد که گوشیم زنگ خورد مرینت بود و جواب دادم و گفت بیام سازمان سریع قطع کرد نذاشت چیزی بگم ولی خب چرا باید میومدم

 

من:آدرین پاشو بریم 

 

آدرین:کجا

 

من:نمیدونم مرینت گفت بیایم سازمان بریم ببینیم چیشده

 

آدرین:باشه بریم

 

رفتیم طبقه پایین و به الکس و کاگامی هم گفتیم بریم اونا هم اومدن و بعد از چند دقیقه رسیدیم و وارد شدم و با چیزی که دیدم چشمام گرد شد و خشکم زده بود

 

از زبان لیدا(چقدر سریع وارد داستان شد😅) 

 

داشتم با جک صحبت میکردم و واقعا داشت از جک خوشم میومد و صدا قلچ قلچ در میومد اَه اَه اَه چه سازمان بیمنظمی باید در روغن کاری بشه و دیدم نیت اومد داخل از سر جام بلند شدم و چشم های نیت خیری شدم

 

از زبان مرینت

 

دیدم لیدا و نیت همین جوری نگاه هم میکنن و همه کارمند های سازمان نگاه نیت و لیدا میکردم و آروم همشون عقب رفتن و یک فضا باز شد فضایی که نیت و لیدا نگاه هم  میکردن یک خط صاف بود و یک مسیری خالی شد و من از وسط آن ها یک جوری رد شدم که منو نبینن و رفتم پیش آدرین

 

ادرین:مرینت این دختره کیه چرا نیت داره اینجوری نگاه میکنه

 

من:اسمش لیدا هست واقعا عاشقانست

 

آدرین:آها چی چی گفتی این لیدا ست 

 

من:آره خودشه

 

از زبان نیت

 

خیلی خوشحال بودم از دیدنش خیلی دلم براش تنگ شده بود همه داشتن نگامون میکردم.  و آروم آروم بهش نزدیک و لیدا عقب میرفت و تا لیدا به دیوار خورد و دیگه نمیشد بره عقب ولی میومدم جلو بغلش کردم خیلی حس خوبی داشتم و از بغلش بیرون اومدم

 

از زبان لیدا

 

نیت از بغلم بیرون اومد و دستاش رو گذاشت رو کمرم و میدونستم میخواست لب همو ببوسه برای همین خودم پریدم روش و(بچه ها منظورش اینه که به سرعت به نیت نزدیک شد)روش و بوسیدمش و اونم هم راهیم کرد و نفس کم آوردیم و هم دیگه رو ول ولی نیت ول کن نبود منو بغل میکرد داخل بغلش احساس آرامش میکردم خیلی حس خوبی بود 

 

از زبان مرینت 

 

خیلی احساساتی شدم داشتم اشک تو چشام جمع شد ته دیدم هم دیگرو لب دادن (یعنی بوسیدن) وااای دیگه نمیتونستم احساساتمو کنترل کنم و گریم گرفت و رفتم بغل آدرین و تو بغلش گریه میکردم 

 

آدرین:آروم باش عشقم

 

و نیت لیدا رفتم تو یک اتاق و اشکامو پاک کردم رفتم پیش لوکا و

 

من:لوکا چقدر دیگه وقت داریم

 

لوکا: الان...............

🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐🫐

 

خیلی طولانی شد و واقعا احساساتی شدم باییی

بچه ها نوشته پایینی ویرایش هست

 

 

بچه ها ببخشید خیلی واقعا ناراحت کنندس داستان و برای جبران میخوام ژانر رو عوض کنم

چند تا پیشنهاد👇🏻

 

ژانر:عاشقانه_خنده دار_جنایی