خون آشام زندگی من p1
سلام من نیایشم. نویسنده جدید وبلاگ. و اين اولین رمانمه 💜
این پارت منحرفی نیست
تاریخ شروع رمان 1402/4/29
_______________________________________________
من: بابا خواهش میکنم منو تنها نزار خواهش میکنم
تام:دخترم مراقب مادرت باش
من: نه بابا تروخدا
سابین:دخترم بیا بریم
من: مامان ولی بابا چی مامااان نههه
لوکا :مرینت بیا بریم
من: نه پرنس لوکا مامان و بابام
لوکا: بیا زو باش
یک سال بعد،،
از زبان مرینت.
از اون اتفاق یک سال میگذره من مرینت دوپن چنگ توی 17 سالگیم پدر و مادرمو از دست دادم پدرم نگهبان قصر بود و خودمو مادرم خدمتکار قصر بودیم وقتی توی اون روز نهس خوناشام ها به قصر حمله کردن همون روز خانوادم رو از دست دادم. از اون روز به بعد من به خودم قول دادم که انتقاممو از خوناشام ها بگیرم.
پایان پارت
ببخشید کم بود🙂🤍
برای پارت بعد 5 لایک و 5 کامنت❤️