آرزو بودن با تو🫧f2 p10
بچه ها اینم پارت آخر این فصل ولی با اینکه من ۳ هفته هست اومدم تو وب ولی ببینید در هر هفته ۱۰ پارت میدم که یعنی هر هفته یک فصل میدم
و اینکه خیلی ها گفتین ایموجی نذارم و منم دیگه نمیزارم
از زبان مرینت
لوکا:یک ماموریت فوری پیش اومده باید بریم و آ نمیخواد عجله کنی فقط ۲ دیگه میریم
من:باشه برین خونه الکس
الکس:برای چی(بچه ها تو پارت قبل یادم رفت بگم الان شما میگین مامان بابای مرینت کجاست بچه ها وقتی داخل پارت قبل گفتم که همه بیدار شدن آره مامان بابا مرینت هم بیدار شدن و رفتن پاساژ گردی و جاهای تفریحی)
من:باید برم وسایل هامو بیارم
آدرین:نمیخواد ساکو همون شب آوردیم
من:نه اونو نمیگم یک کمده بیاین برین
کاگامی:فکر کنم همون کمد بزرگه که قفله
من:آره همون حالا بریم
لوکا:مری نمی.............
من:برای بار چندم بگم آخه تو چقدر نفهمی چرا نمیفهمی صد بار بگم بگو مرینت
لوکا:حالا توهم باشه
من:بگو چته حالا
لوکا:آها مرینت نمیخواد بقیه بیان خودمون سر راه میریم میاریم
من:لوکا آخه یکی دوتا نیست خیلی هستن
آدرین:خب باشه بریم
نیت:من نمیام کار دارم
من:البته توهم میای آخه تو از دست پلیسا نیویورک فرار کردی توی اونجایی که منو بردی هرکی اونجا بود رو میبرن زندان ولی تو فرار کردی و اینکه تو رئیس شون هستی
نیت:من رئیس نبودم به من گفتن بیام اونجا کار کنم
من:چرا قبول کردی
نیت:آخه تحدیدم کردن اگه قبول نکنم تورو میکشن
من:باشه تو اینجا بمون. خب بریم دیگه
آدرین:باشه بریم
لوکا:ولی مرینت باید لباس مخصوص هاشون رو بپوشی اصن لباس مخصوص رو داری
من:آره دارم تو اتاقه الان میرن میپوشم
لوکا:مرینت هواست باشه مشکی بپوش باشه
زدم زیر خنده
آدرین:چته
خندم قطع شد و گفتم:بهت نگفتم الان میگم ببین ما وقتی تو سازمان کار میکردم
آدرین:آها شما بهش میگین سازمان
من:میزاری بگم
آدرین:خب بگو
من:کجا بودن آها خب تو سازمان بودیم که دیدیم لوکا لباس سازمان صورتی پوشیده باید میدیدیش آخه سازمان از هر لباس چند رنگ میده و هر ماموریت یک رنگ میپوشیم چون هر ماموریت یک رنگ لازم داره
الکس:خب حالا بریم
من:وایسا برم لباس بپوشم
رفتم تو اتاقم و رفتم در ساکو باز کردم و لباسو از کیفم بیرون آوردم و پوشیدم و آدرین پشت در تق تق میکرد و من گفتم:بیا تو
همه پشت آدرین اومدن داخل و با دیدن من تعجب کردن
لوکا:مرینت اینو خودت طراحی کردی
من:آره خودم خواستم با بقیه متفاوت باشم
این عکس لباس👇🏻
خب بزار توضیح بدم:این لباس طرح خودمه یعنی خودم طراحیش کردن با یک برنامه پیش رفته و این جا چند جواهر دارین که شامل یک گردنبند سه لایه هست و یک گردنبند که روی گردنه و طرح ماره و گوشواره های بزرگ نقره ای و یک کمربند که بازه و اگر نمیبینید رو عکس زوم کنید و ببینید خب برین ادامه داستان
من:آره خودم طراحی کردم
آدرین:خب خوشگله بریم
آدرین سرش رو به اونور برد که بره ولی با چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم اون اون نیت داشت بهم زل میزد
آدرین:هویی کجایی هواست باشه کجا رو نگاه میکنی
نیت:چی چی باشه
و رفتیم نیت هم رفت تو اتاق ما هم رفتیم تو ماشین و بعد از چند دقیقه رسیدیم و وارد خونه شدیم و همه پشت سر من منتظر بودت من کمدو باز کنم و باز کردم خیلی دلم برای این لحظه تنگ شده بود همه هم خیره شده بودن به وسایلام
این عکسه و ببخشید تاره ولی بگم چند قلاب و چند کفش مخصوص و دیگه اینا
الکس:خیلی خیری کنندس چرا تاحالا به نشون ندادی
من:الان که دیدی
لوکا:خب الان درو کمدو ببندید و کمدو بزاری تو ماشین و گذاشتین تو ماشین و بردیم خونه و الکس آدرین داشتن میبردن داخل اتاقم منم رفتم پیش نیت تا ببینم چیکار میکنه در زدم و اجازه داد بیام تو و رفتم تو و کنارش رو تخت نشستم نیت دراز کشیده بود و نگاه سقف میکرد
من:چیه تو فکری
نیت:هیچی چیز مهمی نیست خوشگل خانم
من:نیت ازت خواهش میکنم اینجوری صدام نکن
نیت:چرا ، قشنگم
من:نیت بس کن الان ازدواج کردم خواهش میکنم دیگه ادامه نده
نیت:چرا نباید با دختر عموم اینجوری صحبت کنم
من:اصن من میرم
از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم که نیت دستم رو گرفت
نیت:مری چرا با من اینجوری میکنی من فقط میخوام اشتباه های گذشته رو جبران کنم(بچه ها هنوز مری لباس های مشکی تنشه)
من:نمیخواد جبران کنی ولم کن
نیت:ولی من جبران میکنم
نیت منو بغل کردم و واقعا میترسیدم که آدرین منو تو این حالت ببینه
من:نیت خواهش میکنم اگه آدرین منو تو این حالت ببینه زنده نمیزارم
نیت:ولش کن
منم با یک ضربه خیلی آروم اونو هول دادم عقب و سریع از ترس رفتم بیرون و رفتم رو مبل و تا.............