رمان دختری گوشه ی دیوار کلاس ششم.🥺😪(پارت سوم)
برید ادامه مطلب
رمان دختری گوشه ی دیوار کلاس ششم. 🥺😪(پارت سوم)
بچه ها این پارت خیلی دارکه🥺🖤
بپر ادامه... 👇🏻
شارمین: بعد از استراحتم،😴 بلند شدم و دیدم، ساعت 5:00 عصر شده طبق برنامه ی مدرسه ام، من کلاس فوق برنامه داشتم ساعت 5:30کلاس ریاضی شروع میشد.😳 سریع آماده شدم و موهامم دم اسبی بستم و رفتم.🧡 به در کلاس وارد شدم. به معلم سلام کردم و به کِیتی هم سلام کردم و پیشش نشستم😽.
به کِیتی گفتم: چیزی رو از دست دادم؟
کِیتی گفت: نه، به موقع اومدی😄
معلم کلاس رو شروع کرد و شروع به درس دادن کرد.......................
شارمین: بالاخره از کلاس ریاضی نجات پیدا کردم. 🤯و ساعت 7:00 مدرسه تعطیل شد.😮💨
شارمین: برای خودم یکم رفتم پیاده روی،🚶♀️آهنگی رو گوش کردم🎶، و با خودم گفتم: ای کاش یه دوست واقعی داشتم🤧، وقتی این جمله رو گفتم، قطره اشکی از چشمم سرازیر شد.😢من خیلی ناراحت بودم،به خاطر اینکه خیلی تنها بودم.فکر میکنم کِیتی هم مثل بقیه ی دوستهایی که داشتم بعد یه مدت بدون هیچ دلیلی منو فراموش میکنه و میره. 🥺😭
تو حال خودم بودم که مامانم بهم زنگ زد: کجا بودی دختر نمیگی مامانت نگرانت میشه؟ 😳 منم به مامانم گفتم یکم اومدم پیاده روی، چون هوا ابری بود و میخواست که بارون بیاد،☔ گفتم یکم قدم بزنم😊
مامانم گفت: باشه ولی قبل از ساعت9:00 خونه باش. 😐
منم گفتم باشه و خداحافظی کردم. 😮💨
ولی من از کلاس اولم کسی باهام دوست نمیشد، من خیلی تنها بودم.😢 اولین روز مدرسه ام رو یادمه،خیلی دارک بود،🖤
فلش بک به پنچ سال پیش:
وقتی اولین روزم وارد کلاس شدم دیدم همه ی بچه ها یه دوست واسه خودشون پیدا کرده بودن، 👯♀️من فقط تنها بودم، همونجا داشتم نگاهشون میکردم، اما هیچکس به من نگاه نمیکرد،😔حتی وقتی خواستم با کسی دوست بشم اونا بهم میگفتن: ما نمیخوایم با دختری مثل تو دوست باشیم😖، ما بهتر از همه ایم، حتی بهتر از تو. 💔 من با این حرفشون بغضی توی گلوم گرفت.🥺از شدّتش نمی تونستم حرف بزنم، 😢برای همین زدم زیر گریه 😭و اونجارو ترک کردم. 😖💔
پایان فلش بک.
هنوز که هنوزه جمله ی اون دختر توی گوشم زمزمه میشه. 😔
ولی با خودم تصمیم گرفتم که.................
عه تمومید😁💖
تا پارت بعد بای❤💜