عشق شکسته پارت پایانی قسمت پایانی

سایه ماه سایه ماه سایه ماه · 1402/04/27 22:37 · خواندن 11 دقیقه

(آخرین ضربات)

نگران نباشید مرینت و و بقیه برای مدت طولانی مرده نخواهند موند.

@ne415m

این پیج اینستا ام هست اکه دوست داشتید یک سر بزنید.

راستی عشق شکسته به پایان خود رسیده احتمالا به زودی دردسر ساز ها رو شروع میکنم. خواستم بگم که من قصد دارم به جز اینجا توی پیج هم دردسر ساز ها رو پارت بدم. پس فالو یادتون نره.

 

هانس به شمشیر ضربه میزند اما شمشیر محو نمیشود. و برای همین شمشیر را از بدن خود در می آورد و در دست میگیرد.

زنی از میان مه به سوی هانس میپرد.

هانس*به زن نگاه میکند و متعجب میشود*: تو چه جوری؟

الناز*هانس را به عقب پرتاب میکند *: اینکه قدرت بدنی ام در مقایسه با تو کمه به این معنا نیست که استقامت پایینی دارم.*رو به دیگران میکند* ممنون که سر اون رو گرم کردید. ولی از اینجا به بعد من تنها می جنگم. 

هانس*با تمسخر رو به الناز میکند*: از اینجا به بعد رو بسپرند به تو؟ مطمئنی که می تونی منو بکشی؟ آخه به سختی سر پا هستی!

الناز*لبخندی مطمئن به هانس و دیگران میزند*: نگران نباش. هنوز برای شکست دادن تو قدرت کافی توی بدنم مونده.

لوسی*با نا مطمئنی می گوید*: مواظب باش الناز. اون زخم ها عمیق هستند ممکنه به خاطر خونریزی بمیری یا تصادفی یکی از تاندون های دست و پا هات رو قطع کنی.

دیگران عقب میروند و کلویی شمشیری که در دستانش داشته را به سوی الناز می اندازد. الناز شمشیر را میگیرد و آن را جلوی خود نگه میدارد. او چشمانش را می بندد و نفس عمیقی میکشد و سپس چشمانش را دوباره باز میکند.

الناز*به صورت هانس نگاه میکند*: حواسم هست.

هانس*از الناز می پرسد*: شروع کنیم؟

الناز*گردن خود را می شکند*: شروع کنیم.

هانس و الناز در ثانیه اول ناپدید میشوند و در ثانیه ی دوم شمشیر هایشان با تمام قدرت به یکدیگر برخورد میکنند.

آنها دوباره و دوباره از یکدیگر فاصله میگیرند و دوباره به یک دیگر ضربه میزنند. هر بار سریع تر از بار قبل.

جرقه ها به پرواز در می آیند و بر روی شمشیر ها ترک هایی ظاهر میشه. 

الناز با فاصله ای کمتر از یک تار مو از یکی از ضربه های هانس جا خالی میده و تیغه دقیقا از مقابل چشمانش رد میشود. الناز تیغه را می چرخاند و تلاش میکند به کمر هانس ضربه بزند.

هانس شمشیر خود را دو دستی میگیرد و جلوی ضربه ی الناز را میگیرد. الناز تیغه ی خود را به شمشیر هانس قلّاب میکند و جفت پا به قفسه ی سینه ی هانس ضربه میزند. و به هانس که کمی به عقب فرستاده شده حمله میکند.

هانس به بالا می پرد و با شمشیر خود به صورت چرخشی از بالا به الناز حمله میکند. و چندین ضربه ی پی در پی میزند.

ترک هایی که بر روی شمشیر الناز بودند بزرگتر میشوند تا جایی که شمشیر الناز می شکند و او به دلیل شدت ضربات بر روی زمین می افتد.

الناز به سمت چپ می چرخد و شمشیر هانس کمی دور تر از سرش بر زمین فرود می آید و زمین دچار چند ترک مویی میشود.

الناز: *با لحن اعتراضی و نیمه شوخی میگوید* قبول نیست! شمشیر هر دو ی ما به یک اندازه ترک برداشت. پس چرا مال من زود تر شکست؟!

هانس: چون شمشیر هایی دروگر ها میسازند از فلزی مقاوم تر از شمشیر های دیگه ساخته می شن.

(خارج از کادر صحنه لوسی یکی پس کله ی دیمین میزند و او را بابت اسلحه دادن به دشمن شان سرزنش میکند)

الناز شروع به جا خالی دادن از ضربات میکند.(چون زره نورانی فشار زیادی به بدن او می آورد و باعث میشه سریعتر انرژی اش از دست بدهد پس او آن را غیر فعال کرده و قطعا جنگیدن با شمشیر اونم دست خالی ایده ی خوبی نیست)

الناز*از هانس فاصله گرفته*: هزار نور!

چندین کمان پشت سر الناز به وجود می آیند و تیر هایی از جنس نور شلیک میکنند. چند تا از آنها نزدیک هانس سقوط می کنند، چند تا از آنها توسط شمشیر دفع میشوند و بقیه به بدن هانس بر خورد میکنند.

هانس*یکی تیر ها را از پایش بیرون میکشد*: همه ی جادوت همین بود؟ حالا نوبت منه.

هانس به سرعت به الناز نزدیک میشود و الناز تنها وقت میکند بازوی راستش را برای دفاع از خود جلوی شمشیر بگیره. شمشیر از شانه ی چپ تا سمت راست لگن را می برد و دست الناز را از اواسط ساعد قطع میکند.

همزمان الناز با دست سالم اش خنجری از لباسش در می آورد و در گلوی هانس فرو میکند.

(از زبون الناز)

*هانس خنجر از گلویش در می آورد و به اطراف پرتاب میکند*

*دید الناز در حال تار شدن است*

دیگه انرژی ندارم. احساس میکنم دارم بیهوش میشم. یعنی واقعا از پسش بر نمیام؟

ادامه بده. ادامه بده. اگه ادامه بدی دردها میرن. کجا؟ کجا میرن؟ چی جاشون رو میگیره؟

برنده شو. همیشه ببر. اصلا میتونم برنده بشم؟ 

بدنم سست شده. زخم ها با اینکه به هیچ قسمت حیاتی بدنم برخورد نکردن جدی هستند.

می ترسم. می ترسم قدم بردارم. می ترسم با راه رفتن باعث بدتر شدن خونریزی ام یا پاره شدن تاندون های آشیل ام بشم.

چیکار کنم؟ چیکار کنم؟ یعنی واقعا این بار راهی برای برنده شدن وجود نداره؟ اینقدر ازش ضعیف تر هستم؟ اینقدر بی فایده ام؟ اینقدر ضعیفم؟!

چرا راهی برای برنده شدن وجود نداره؟ مگه همیشه راهی برای برنده شدن وجود نداره؟ مگه همیشه راهی نیست!؟

هانس*نفس نفس می زند*: به نظر میرسه برای هیچ کدوم از ما نیرویی نمونده. بیا قبل از اینکه هر دوتای ما از شدت خونریزی بمیریم این مبارزه رو با هر چی که توی آستین داریم ببریم. 

الناز*کمان صلیبی اش را در دست چپ ظاهر میکند*: من مشکلی باهاش ندارم.

(راوی)

الناز *هاله ی سفیدی دور و اطراف او را فرا میگیرد*: طلسم های کاستیفر: شماره ی هفت: آخرین سپیده دم.

هانس*شمشیر را محکم میگیرد و لبخندی می زند*: خیلی جالبه. ولی متاسفانه من در حال حاضر هیچ ورد جالبی برای جالب کردن فضا ندارم. پس مجبورم مثل اکثر اوقات به شمشیر توی دستم و قدرت بدنم اتکا کنم. شلیک کن! الناز کاستیفر!

الناز تیر را شلیک میکند و نوری سفید مکان که آن دو ایستاده اند را فرا میگیرد.

پس از دقایقی صدای شکستن چیزی مانند رعد بلند شنیده میشود. نور تمام می شه و یک الناز خسته و یک هانس زخمی که شمشیری در حال محو شدن را در دست دارد را نمایان میکند.

هانس و الناز هر دو بر اثر خونریزی زیادی و استفاده ی زیاد از قدرت بر زمین می افتند.

(زمانی که هانس و الناز در حال مبارزه بودند لوسی، سنا و پارسا با کمک دستورالعملی که دیمین توی یک دفترچه نوشته بود و جادو؛ مرینت و بقیه افراد مرده را زنده و درمان میکردند و  کلویی و دیمین هم افراد بیهوش را به هوش می آورند)

 مرینت*با تعجب*: چی شد؟ ما بردیم؟

دیمین: به سختی.*جلوی مرینت را میگیرد* تکون نخور. وقتی تازه از مرگ برگشتی تکون خوردن چندان هم فکر خوبی نیست.

مرینت: باشه. صبر کن چی؟! *دیمین را تکون میدهد*منظورت از "از مرگ برگشتن " چیه؟! یعنی میگی من مرده ام!!؟؟ توضیح بده!!

دیمین* در حالی که تکون داده میشه*: آره...خب. تو...برای ...یک ...چند...دقیقه ای...از ...دو...شقه...شده...بودی...و...مرده ...بودی. ولی...اینکه...الان...زنده ای...مهمه...نه چیز...دیگه...ای...ولی...جون...هر...کی ...دوست.....داری...و دوست....نداری...اینقدر...منو...تکون...نده...داره...حالت...تهوع...به من...دست میده!

مرینت دیمین را ول میکند و دیمین روی زمین می افتد.

آلیا*با گریه نینو را در آغوش میگیرد*:تو زنده ای! اوه خدای من! تو زنده ای! 

نینو: *آلیا را دلداری میدهد* آره من زنده ام. فک کنم.*رو به آدرین میکنه* هی داداش خوشحالم تو هم زنده ای!

آدرین: منم.

پارسا و سنا نیز خواهران خود در بغل میکنند.

امیر رضا*تازه بهوش اومده*: ببینم همه ما مردیم؟

دیمین: من نصفم مرده. ولی شما...خیلی شبیه ارواح نیستید.

امیر رضا: ببینم اون دوتا کجان؟

لوسی*به الناز و هانس اشاره میکند*: من تونستم خونریزی رو قطع کنم ولی تا اطلاع ثانوی هیچ کدوم شون نمیتونن دردسر ایجاد کنن.

کلویی: خب؟ قراره با اون چیکار کنیم؟*به هانس اشاره میکند*

لوسی: اونو به دنیای خودمون بر می گردونیم. اگرچه به احتمال زیاد هانس و نورمن دیگه پادشاه نخواهند بود.

(نویسنده: تسخیر شده ها با شکست خوردن هانس دوباره انسان شده اند.)

مرینت: نورمن دیگه کیه؟

آیدا: خری خون آشام است که خانواده ی کاترین را تهدید کرده ؛ هانس را به انجام کارهایی که الان انجام داد یعنی کشتن ما ترغیب کرده ؛ و همچنین خری که زهره میخواهد با پنجه بوکس های خود فکش را پایین بیاورد. فکرت رو درگیر اون نکن. خودمون به حسابش میرسیم.

لوسی: لطفاً در این امر مرا نیز یار خود قرار دهید.

کلویی: منم.

پارسا: منم میخوام شمشیر ساشا رو تا ته توی ک...نش فرو کنم.

لوسی: *به پارسا نگاهی میکند* شمشیر اون حرمت داره نه لذت.

آلیا*یک عدد دست قطع شده را تکان میدهد*: این دست مال کدوم یکی از شماست؟!

الناز*ناله ای میکند*: مال منه!

آلیا: میشه نگه اش دارم؟

دیمین*بر روی پیشانی خود میکوبد*: الان تو دست اونو میخوای چیکار؟

آلیا: میخوام ازش تو هالویین استفاده کنم.

دیمین*رویش آن ور میکند*: هر کار میخوای بکن. ما باید کار هایی انجام بدیم.

آلیا: دقیقا چه کار هایی باید انجام بدید؟

لوسی: برگرداندن اون دوتا به دنیا ی خودمون و سپردن آنها به کادر پزشکی.

لوسی الناز را بر میدارد و یک دروازه باز میکند و دیمین هم هانس را به همراه جعبه ای که گریمور در آن مهر و موم شده بلند میکند.

دیمین: *رو به چهار جادوگر میکند* مطمئنید توی همین دنیا می مونید؟

زهره: اگه درباره اش مطمئن نبودیم از اول این موضوع رو مطرح نمیکردیم. مواظب اونا باشید و موفق باشید.

دیمین: ممنون.

و با این کلمات لوسی و دیمین به همراه الناز و هانس به دنیای میانه یا همان دنیای افسانه ها بر می گردند. و بقیه در دنیایی که مرینت و آدرین زندگی میکنند می مانند.

و با این جملات داستان الناز یعنی داستان عشق شکسته به پایان میرسد و داستانی دیگر شروع میشود.

 

پایان

 

داستان بعدی--->قولی که زیر پا گذاشته شد.