قصر زمرد /فصل دوم
پارت اول
بزنید بریم ادامه 😁✨❤️
خب اول از همه بریم یه خلاصه از فصل اول داشته باشیم 😉
خب خب خب !
ما خوندیم که کوامی ها توسط طلسمی که مارتا و مارتین اجرا شد دوباره به ادم تبدیل شدند
مرینت و آدرین هویت های همدیگه رو فهمیدند
متوجه شدیم که اصل خانواده اگراست متعلق به یه دنیای دیگه اس
با تمام تلاش هایی که شد باز هم لایلا که یکی از ادم های جورج بود جای کوامی ها رو پیدا کرد.
اونا هم با یک نقشه اونو غال گذاشتند و از اب به عنوان یک دروازه ی جادویی برای ورود به واندرلند استفاده کردند .
اما داستان همینجا تموم نشد !
حالا مرینت گم شده و پلگ بارک و ویز رو فرستاده دنبالش و بقیه هم به جنگل شمالی رفتند تا به کوهستانی به اسم مالی هکورت
که پایتخت و محل قرار خانواده اسپارک برسند (این اسم خاندان پلگه که حدودا صد ساله جز متحدین اگراست ها محسوب میشند و از هفت خانواده بزرگ واندر لند اند)
🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄
خورشید تقریبا در وسط اسمان بود و مرینت ساعت ها بود که کنار همان درخت نشسته بود.
ناگهان بوته هایی که دور تا دور برکه را گرفته بودند شروع به تکان خوردن کردند .
مرینت با کمک تنه ی درخت بلند شد و بیشتر خودش را پنهان کرد .
بعد از مدتی صدای پای اسبی را شنید ، اسب با شیه ای بلند از پشت بوته ها بیرون پرید و صاحبش را زمین زد و از انجا به سرعت دور شد .
صاحب اسب بعد از چند ثانیه بلند شد و لباسش را تکاند .
نفس های بلندی می کشید و دور و برش را مدام نگاه می کرد ، انگار کسی دنبالش بود .
وقتی که مطمئن شد که کسی ان دور و بر ها نیست به سمت برکه رفت تا کمی اب بنوشد.
مرینت خواست که بدون جلب کردن توجه ان غریبه از انجا دور شود ولی مچ پایش که پیچ خورده بود مانع می شد که سریع راه برود .
ناگهان زیر پایش خالی شد و داخل گودالی افتاد و سر و صدای بلند ایجاد شد .
کاری از دستش بر نمی امد ؛ کاملا گیر افتاده بود .
نگاهی به لباس هایش که پاره و خاکی شده بود انداخت .
اما وقتی که سرش را بلند کرد با غریبه ی کنار برکه چشم تو چشم شد .....لحظات نفس گیری بود ، همین که خواست داد و فریاد کند غریبه با ضربه ای توی سرش بیهوش شد و چهره ای اشنا از بالای گودال نمایان شد ........
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
ببخشید که یه کوچولو کم بود 🙂
لایک و کامنت فراموش نشود 😉🍷🏰
به نظرتون که بود مرینت رو نجات داد ؟