رمان دختری گوشه ی دیوار کلاس ششم. 🥺😪(پارت اول)
سلام من شارمینم و یه نویسنده جدید هستم و این رمان اولین رمانم هست🥹، خوشحال میشم برام 5 تا لایک و 5 تا کامنت بزارید. ❤
مهسا جان مادرت اینو دیگه پاک نکن😢😭😭😭
بپر ادامه مطلب.👇🏻
سلام اسم من شارمینه من امسال به کلاس ششم میرم و از این بابت خیلی خوشحالم که سال تحصیلی جدید رو آغاز میکنم،او... راستی من آخرین سالمه که توی این مدرسه هستم. 😄
امسال من که به مدرسه رفتم ماجراهای خیلی هیجان انگیز🥳 و بعضی هم خیلی غمگین در حد اشک ریختن😭 برام پیش اومده😵💫
نکته: این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده است. ❌‼️
خب حالا بگذریم........ـ😁
: ددییینننگگ، دددییینننگگگ، دیییینگ........
شارمین: با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و به حمام رفتم و لباس فرم جدیدمو پوشیدم.😍👇🏻
خیلی اون لباس بهم میومد 😍🥺 موهامم شونه زدم و این مدلی بستمشون. 🤩👇🏻
خلاصه... کارامو کردم و از اتاقم بیرون اومدم💜
به مادر و پدرم صبح بخیر گفتم و رفتم تا خوراکی هایی که برای امروز توی یخچال گذاشته بودم در بیارم. 😋
مامانم یهو بهم گفت: این لباس خیلی بهت میاد،مدل موهاتم خیلی ساده ولی در عین حال خیلی زیبان😍🤩
منم به مادرم گفتم: مرسی مامان🌹و بغلش کردم و از مادر و پدرم خداحافظی کردم و راهی مدرسه شدم. 💖
دم در مدرسه رسیدم و برای چند ثانیه چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه شدم.✨ یکم استرس داشتم😣اما خیلی ذوق معلم و دختر های همکلاسی که قراره باهاشون دوست بشم رو داشتم. 🥳😌
به در کلاسم رسیدم، در رو باز کردم،معلم و همه ی بچه های کلاس به من خیره شده بودن😳من با غرور وارد کلاس شدم به خانم معلمم سلام کردم و محکم باهاش دست دادم. 🤝🏻 خودم رو هم معرفی کردم و رفتم سر جام نشستم.😮💨
به هر حال استرسم کمتر شد. 😌-
نگاهی به بغل دستیم انداختم. یه دختر مو فرفری و پوستی گندمی رنگ داشت و چشم هاش هم رنگ قهوه ای تیره بود. 😍بهش میخورد از این بچه مثبتا و باحالای کلاس باشه.😎😁
بالاخره زنگ تفریح خورد.🤯
بغل دستیم بهم سلام کرد و بهم گفت.................
خب دیگه، این پارت تموم شد💜
امیدوارم لذت برده باشید. 💖1342:کاراکتر، البته به غیر از سخنرانی هام😄😁
رمان دختری گوشه ی دیوار کلاس ششم. 🥺😪(پارت اول)
سلام من شارمینم و یه نویسنده جدید هستم و این رمان اولین رمانم هست🥹، خوشحال میشم برام 5 تا لایک و 5 تا کامنت بزارید. ❤
مهسا جان مادرت اینو دیگه پاک نکن😢😭😭😭
بپر ادامه مطلب.👇🏻
سلام اسم من شارمینه من امسال به کلاس ششم میرم و از این بابت خیلی خوشحالم که سال تحصیلی جدید رو آغاز میکنم،او... راستی من آخرین سالمه که توی این مدرسه هستم. 😄
امسال من که به مدرسه رفتم ماجراهای خیلی هیجان انگیز🥳 و بعضی هم خیلی غمگین در حد اشک ریختن😭 برام پیش اومده😵💫
نکته: این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده است. ❌‼️
خب حالا بگذریم........ـ😁
: ددییینننگگ، دددییینننگگگ، دیییینگ........
شارمین: با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و به حمام رفتم و لباس فرم جدیدمو پوشیدم.😍👇🏻
خیلی اون لباس بهم میومد 😍🥺 موهامم شونه زدم و این مدلی بستمشون. 🤩👇🏻
خلاصه... کارامو کردم و از اتاقم بیرون اومدم💜
به مادر و پدرم صبح بخیر گفتم و رفتم تا خوراکی هایی که برای امروز توی یخچال گذاشته بودم در بیارم. 😋
مامانم یهو بهم گفت: این لباس خیلی بهت میاد،مدل موهاتم خیلی ساده ولی در عین حال خیلی زیبان😍🤩
منم به مادرم گفتم: مرسی مامان🌹و بغلش کردم و از مادر و پدرم خداحافظی کردم و راهی مدرسه شدم. 💖
دم در مدرسه رسیدم و برای چند ثانیه چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و وارد مدرسه شدم.✨ یکم استرس داشتم😣اما خیلی ذوق معلم و دختر های همکلاسی که قراره باهاشون دوست بشم رو داشتم. 🥳😌
به در کلاسم رسیدم، در رو باز کردم،معلم و همه ی بچه های کلاس به من خیره شده بودن😳من با غرور وارد کلاس شدم به خانم معلمم سلام کردم و محکم باهاش دست دادم. 🤝🏻 خودم رو هم معرفی کردم و رفتم سر جام نشستم.😮💨
به هر حال استرسم کمتر شد. 😌-
نگاهی به بغل دستیم انداختم. یه دختر مو فرفری و پوستی گندمی رنگ داشت و چشم هاش هم رنگ قهوه ای تیره بود. 😍بهش میخورد از این بچه مثبتا و باحالای کلاس باشه.😎😁
بالاخره زنگ تفریح خورد.🤯
بغل دستیم بهم سلام کرد و بهم گفت.................
خب دیگه، این پارت تموم شد💜
امیدوارم لذت برده باشید. 💖1342:کاراکتر، البته به غیر از سخنرانی هام😄😁