حسی به نام عشق
فصل دویوم قسمت هفتم
تا صبح بیدار بودم و تا ظهر خوابیدم حال نداشتم رفتم به مامان بابام گفتم میرم خونه ی خودم (توجه خودش ی خونه داره) اونا هم گفتن باشه
رفتم او پارکینگ و بی ام و رو در آوردم رفتم خونه ی آلیا و اونم با خودم آوردم رفتیم بالا در و که باز کردم بچه هام بهم حمله ور شدن و بغلم کردن (منظورش حیووناشه 🤡) اولیش پشمک بود بچه گربه ی قشنگم دومیش هرکول بود سگ بزرگم و سومیش شوشول بود بچه ی هرکول چهارمین هم خرگوش کوچولوم بود که اسمش اوریکوعه (اسم کوامی خروس:اوریکو) از دستم اومد بالا رو شونم نشست اما بازم یکیشون کم بود (مگ باغه وحشه🥸) عروس هلندیم نیکا تا خواستم صداش بزنم نشست رو سرم عادتش همینه هر کی میاد خونمون میره رو سرش بعد دیدم یکی دیگشونم کمه نگاه کردم دیدم ی چیزی تو دستمه نگاش کردم دیدم سگه پامرانینم بود که اسمش هاپی هست آلیا هم اومد و نشست رو مبل گفت خب چیشد دیشب فکری به ذهنت رسید منم گفتم چن دقیقه صب کن دارم به بچه هام غذا میدم غذا دادنشون که تموم شد گفتم چی میخوری گفت فاهیتای گوشت (خدا لعنت کنه کسی رو که اینوبم یاد داد و مطمئنم الان هم داره اینومیخونه) منم گفتم باشه مهمون من ولی دفعه ی بعدی هر چی من گفتم مهمون تو اونم گفت باش سفارش دادم و بعد ربع ساعت غذا رو آورد وقتی دیدمش گفتم:
اذیت اذیت اذیتت مبارک
نمیتونی پاتو بزاری رو گاز مردم گرسنن ی بار دیگه اینجوری دیر بیارین به هرکول میگم خشتکتون رو بیاره رو دماغتون نگام کرد و رفت تا برگشتم دیدم که هرکول روبروم وایساده و وقتی فاهیتا رو تو دستم دید
گفت : هاپ
منم ی تیکه بش دادم و بعد نشستیم با آلیا خوردیم تا سیر شیم و بعد آلیا رو مبل دراز کشید گفت من اینجا میکپم منم گفتم بی فرهنگه بی همه چیز اونجا مبله مبل جایی که آدم ها روش میشینن روش نمیخوابن گمشو برو تو اتاق بخواب
هرکول که دیدمن عصبانیم به آلیا نگاه خشمگینی کرد و
گفت هاپ
آلیا هم ترسید ورفت تواتاق...
عه تمومید
عکس حیوونا رو گذاشتم رو اسلایدر خودتون تشخیص بدین
برا پارت بعد سی کامنت و ده لایک.
GOOD BYE 👋🏻