از اجبار به عشق (16)

𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 · 1402/04/25 15:00 · خواندن 2 دقیقه

                             برو ادامه مطلب

عاححح صلام‌ سلام 

چطورین؟چخبرا؟

قبل اینکه جرم بدین چرا انقد دیر پارت جدیدو گذاشتم باید بگم 1_ حالم خوب نبود 2_ ایده نداشتم ولی در کل اومدم با پارت 16 از اجبار به عشق اگه کمه ببخشید میگم ایده نداشتم لطفا ایده بدین عاححح دیگه همین 

میدونم دیر دادم پ امیدوارم دوباره حمایت کنید🤡🥺 

------------------------------------------------------------ 

نمیدونستم باید چیکار میکردم چه جوابی در مقابل سوالش میدادم! برا همین فک کردم و دیدم بهتره بگم نه 
لباسای خُدمو آدرین و برای فرار آماده کردم از اتاق رفتم بیرون دیدم آدرین روی مبل نشسته و دستشو روی چشاش گذاشته جوری که انگار خیلی خستس 
رفتم کنارش نشستم و اروم گفتم: بیداری؟
آدرین:اره
تا حالا انقد کِسِل و خسته ندیده بودمش حتما بخاطر جوابی که بهش داده بودم بود
من:خب...ببین تو منو دوست داری نباید با جواب سوالم ناراحت بشی این اول از همه بعدشم تو بهم تجاوز کردی کاری که اگه بم گفته بودی احتمال داشت قبول میکردم ولی نه تو بم تجاوز کردی! چون خوب نمیشناسیم،نمیشناختیم که فک میکردی قبول نمیکردم انقد هولی که الان بم پیشنهاد همچین کاریو دادی دارم فک میکنم تو اصن منو دوست نداری فقد ی هوسه! 
با این حرفام خشمگین شد و با لحنی عصبانی گفت:
عاها پ اینو بگو مشکل تو تجاوز نی مشکل تو طرز فکرته که داری کاملا اشتباه فک میکنی این فکر توعه این چیزی نی که من گفتم 
من:پ چرا انقد برا س.ک.س هولی؟! 
آدرین:خب.....خب.....چون...اههههه نمیدونم چرا،تو مشکلت چیه با این موضوع؟!
من:هیچی من نگفدم که نه در واقع جواب فعلا نهه 
آدرین:عاهاااااا باشههه 
بعدم پاشد رف تو اتاق منم پشت سرش رفتم که در و کوبید 
بعد چن ساعت بالاخره در اون لامصب و باز کرد رفتم تو اتاق و گفتم: حالا فرار نمیکنیم؟!
آدرین: شاید‌‌...
من:اههههه....فرار نمیکنیم ولی توام مامان بابای منو نمیکشی! افتاد؟ 
آدرین:نه 
من:بمولا روانی 
آدرین:عاهاااااا 
رفتم از اتاق بیرون و در و محکم بستم

 

عاحح تمومید🤡

تا پارت بعد بترکونین💥🥺 

دوست دارین چیز دیگه ای جز رمان بزارم؟؟ برا مثال: فن آرت_عکس پروف دارک_و کلی چیز دیگه درخواستی باشه قبول میکنم

فعلا بای