تحول زندگی ۳ بیکار P7

kastel kastel kastel · 1402/04/24 16:38 · خواندن 8 دقیقه

سلام به همگی حرفی ندارم بریم ادامه مطلب

جویی:بانو یونا عصبانی می شید هم جذاب هستین.

یونا با شنیدن این حرف یکم آروم شد و گفت:خوبه ولم کنید اینبار می بخشمتون اما باید برین کار پیدا کنید.

کوزان:درسته برین گمشین.

جویی:بفرما دوباره در به در شدیم ما که خوب تونستیم خبر جور کنیم اما اون اخراجموت کرد آر دستم بهش برسه جرش میدم کاری می کنم که مادرش بده بالای خاکسترش چطور جرات می کنه به من بگه گمشو من خودم به عالم و آدم میگم گمشو بعد تو به من میگی گمشو گیرت بیارم جر وا جرت می کنم که از پایین به دو قسمت مساوی تقسیم بشی.

چند نفر که به نظر می رسید از اون های خیابانی هستن سمت اونا نیومدن اما جویی انقدر گرم فوهش دادن به رئیس خبرنگار ها بود که نمی دونست.

جو:یا خدا اینا دنبال قاطل بروسلی هستن.

جانی:نه بابا اینا خودشون قاطل بروسلی هستن.

جو:جویی باید بریم.

جویی:چیه را برم اون کارت رو ببند گالت و تا...

داشت حرف میزد که یکی از اون لخت های خیابانی از پشت دستش رو گذاشت رو شونش جویی برگشت گفت:چیه دلت کتک می خواد می خوای بزنم...یه نگاه بهش کرد و راه شد.

_خوشم اومد نه منو ببین خوشم اومد نگاه رو برندار ببین خوشم اومد ده میگم خوشم...

جویی:باشه فهمیدم خوشت اومد من الان اعصاب ندارم واسه من چرت  پرت نگو.

_چی گفتی.

جویی:هیچی...چیزی نگفتم.

اون دست رو شونش گذاشت و گفت:هی بچه ها این از این به بعد دست راست منه اگه بخواد واقعا جنم داره ازش خوشم اومد یعنی ببین ازش خوشم اومد نگاه کن رو برندارین ببینین خوشم اومد بعد رو به جویی کرد و گفت:به کار ما خوش اومدی از این به بعد دست راست منی از گل نازک تر بهت گفتن به من بگو که کونشون بزارم اگر اون دوتا نوچت هم جنم تو رو دارن می تونن بیان.

جویی:آره معلومه که این نوچه ها به پای من نمیرسن ولی نوچه های خوبین.

جو:چی میگی من نو...

جویی:ساکت شو ببینیم چقدر حقوق میده.

جو:چه فکری کردی نابغه ببین خوشم اومد نه ببین خوشم اومد منو نگاه خوشم اومد.

_ازگل ادای من رو در میاری بزن که متونی از جات بلند بشی.

جانی:به این احمق رحم کنید بی تجربست. 

جویی:حالا چقدر پول داخلشه؟

_تو دلت بخواد پول می تونی به دست بیاری مثلا اون آدم و نگاه کن بعد جلو رفت و جلوی اون رو گرفت و گفت:تا چند تا خط روت ننداختم اون کیف رو بده به من.

_نه تر و خدا این کیف همه چیز منه که ازش میگیره و میگه:خفه شو بابا بزار ببینم چی توشه و یه نگاه به داخلش می کنه و میگه:این همه چیزو بود شپش داخل ملق میزنه فقط ۱۰۰۰ دلار داخلش بود جوری شلوغش کردی گفتم الان میلیاردی داخلش پول باشه دیگه چی داری؟

_هیچی تر و خدا من که گناهی ندارم.

_با می زنی من خودم ختم این دروغام بعد از پا گرفت و تکونش داد طوری که هر چی داخل جیبش بود ریخت بعد اونا رو برداشت و گفت:پس گفتی چیزی نداری پس اینا چیه؟بگو رمز این کارت چنده؟اگر دروغ بگی هر جا باشی پیدات می کنم من تو تموم شهر آدم دارم.

_رم..رمز..

_به بنال اگر نمی خوای حرف بزنی زبانت رو می برم که به آرزوت برسی.

_رمزش ۱۲۳۴ هست.

_آره اینم شد رمز یکم به مخت فشار می اوردی بهترش می کردی چقدر بی مخی خوشم نیومد نه ببین خوشم نیومد منو نگاه خوشم نیومد.

اون بدبخت انقدر جمع شده بود که به اندازه سوسک شده بود و گفت:درسته صحیح منم خوشم نیومد.

_چی حرف من رو تکرار کردی تو گوزو حرف منو تکرار کردی دیگه واقعا خوشم نیومد لباستم که به درد قرض گرفتن نمی خوره قیافه هم نداری که از ریختن بندازمت فقط از اون کفشت خوشم اومد نه ببین خوشم اومد منو ببین خوشم اومد به خودت نگیری ها با کفشت هستم کند ذهن حالا بیارشون و از جلو چشمم دور شو.

اون بدبخت سریع کفشا رو گذاشت و در رفت بعد برگشت سمت جویی و گفت:دیدی در آمد خیلی خوبی داره هر چند این کودن هیچی نداشت راستی داشتی به کی حرف میزدی اولاش بگو کونش بزارم.

جویی:هیچ کی یه مزاحم تلفنی آره زنگ زد فوهش داد فقط با فوش کارشون جلو میره .

_درسته کص کشا فقط فوهش میدن.

یکی دیگه از قبل رو گفت:درسته از پشت تلفن شجاع هستن کونیا.

جو:راستی ما باید بریم یه کاری داریم.

_تو سن کی باشی که تا وقتی رئیست هست گوه بخوری.

جویی:درسته ابله کودن.

_خوشم اومد خوب بلدی نوچه ها رو ساکت کنی منو ببین خوشم اومد منو نگاه خوشم اومد.

جویی:اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص بشیم دوباره می ببینیمتون.

_من مایکل هستم تو اسمت چیه؟

جویی:منم جویی هستم خیلی باهاتون حال کردم و سریع دور شدن.

جانی:میگم کار باحالی هستن هر کس زر می خواست بزنه یه تیزی بزاری زیر گلوش.

جو:آره.

جویی:در آمدش هم خوبه این کار رو ادامه میدم.

همون موقع ۳ نفر از جلوشون در اومدن که معلوم بود اون خیابانی هستن رفتن جلو گفت هرچی دارین بدین.

خیلی ترسیدن.

جو:جویی اگر مایکل ببینه ما در رفتیم پامون میده باید بمونیم.

جویی:چیه می خواین بمیرین.

_چی تو دیگه گوی کدوم کونی؟

همون موقع مایکل و بقیه از پشت اومدن.

مایکل:هی جوجه فکلیا واسم افت داره شما رو بزنم برین بگین رئیستون جوردن بیاد تا سوسک کنمش.

اونا خیلی سریع در رفتن.

مایکل:خوب شجاعانه وایسادم و در نرفتین خوشم اومد منو نگاه خوشم اومد نگات رو بر ندار نگاه خوشم اومد.

جویی:اونا چیزی نبودن ما اصلا نترسیدیم یه درصد هم فکر نکن از اون گوزو ها ترسیده باشیم.

مایکل:خوشم اومد نه منو ببین خوشم اومد.

جویی:دیگه بریم یکم خوابم میاد کی بیایم سر کار.

مایکل:کار ما زمان خاصی نداره هر وقت خواستین بیاین.

اونا به مخفیگاه برگشتن.

کوزان:شما دروغگویین امکان نداره انقدر سریع کار پیدا کنید ادوارد بیا یه درسی به اینا بدیم.

هر ۵ نفر اونا گارد حمله گرفتن که جو گفت:ضربه با مشت داریم؟

کوزان یکم ترسید و گفت:نه معلومه که نداریم راستش فردا من واسه کارم خیلی مهمه که سالم باشم پس مشت نباشه.

دوباره گارد گرفتن که این بار ادوارد گفت:ضربه به صورت هم نداشته باشیم چون منم فردا مصاحبه دارم.

جویی هم که از ضربه داخل صورت خیلی ترسیده بود گفت:آره داخل صورت پیشنهاد خوبیه به هر حال کار ما جوریه که نباید کسی فکر کنه پیروزی هستیم.

جانی:درسته چنگ انداختن داریم؟

کوزان:منظورت چیه؟

جانی:جو و جویی می دونن ناگویا های من مثل چاقو می مونه فکر کردم شاید بتونم باهاش چندتا ضخم کاری بندازم.

ادوارد گرخید و گفت:نه ما به هر حال با هم همکاریم و شب ها باید با هم کار کنیم نباید انقدر شدید به هم آسیب بزنیم.

جویی:اوه راستی الان یادم اومد که ما ۳ نفرین و شما دو نفر این دعوا نا برابر هست.

کوزان:آفرین دعوا باید عدالت داشته باشه بیاین برگردیم.

جانی:درسته بیاین بریم.

۱ ساعت بعد

هیناتا:روانی چرا انقدر بد همدیگه رو زدین که از دماغتون خون بیاد.

کوزان:دعوا هست دیگه اما ما بود تا زدیمشون.

جو:م خیلی بدتر زدیمتون.

ادوارد:ما خیلی خیلی بدتر زدیمتون.

جویی:ما خیلی خیلی خیلی بدتر زدیمتون.

همون موقع صدای آیفون اومد و اونا رفتن جلوی در و اون رو باز کردن پلیس جلوی در بود و یه نفر که حدود ۱۵ سال سن داشت رو گرفته بود و گفت:ببخشید درست نفهمیدم من فکر کردم که یه نفر همسن خودش رو زده باشه اما شما که ۵ نفر مرد گنده هستین.

یونا:یعنی تا الان از یه بچه کتک خوردین.

ساکورا:خاک تو سرتون.

جویی:اون واقعا شوخی بردار نبود.

کوزان:درسته دست کمش گرفتیم.

جو:هر چند از ته دلمون دوست نداشتیم یه بچه رو بزنیم.

ادوارد:آره دلمون سوخت گذاشتیم اون بزنه.

هیناتا اومد و گفت:چی شده؟

یونا:آقایون همدیگه رو نزدن از یه بچه کتک خوردن.

هیناتا بهشون خندید و خودش بند نمیومد.

کوزان:اشتباه می کنین ما دلمون نمیومد بینیمش.

ساکورا:برین گمشین احمقا.

یونا:ممنون آقا این بچه و ول کنید بده.

جانی:چی چی و ولش کنید.

ادوارد:آره باید ادب بشه.

هیناتا:مگه خودتون نخواستیم بزننتون هرچند که دروغ میگین.

جویی:درسته خودمون خواستیم ولی باید ادب بشه.

هیناتا:وقتی خودتون خواستین پس می زاریم بره.

ادوارد:جهنم برو پسر.

جو:آره برو به هر حال خودمون خواستیم بزنی فکر نکنی کسی هستی.

وقتی اونا رفتن هنوز خنده هیناتا بند نیومده بود.

کوزان:ببند میشه و خودمون خواستیم.

ساکورا:دیگه کم کم باید آماده بشیم برای ماموریت امشب.

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘