قویترین جادو بین ما 🪄 ۳

🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 · 1402/04/23 23:18 · خواندن 3 دقیقه

پارت «۳» 

خب بچه ها به دلایلی یکم داستان تغییر کرده ⁦ಥ‿ಥ⁩⁦

چشش خورد به آلی و نینو که چند متر اونور تر وایساده بودن ، کم مونده بود سه نفری خودمون رو خیس کنیم 

منی که ترسیده بودم ، برای اینکه از دستش فرار کنیم یه نقشه کشیدم 

وقتشه که عملیش کنم 

‌من«عهههههههههههه اونجارو اونجارو یکی کنار تابلو ی پارک ممنوع پارک کردههههههه» 

راجرم گوشم رو ول کردو از اونجایی که قانون پرسته و زود گول میخوره ، تند گفت «کو کو کجاس » 

منم که دیدم گوشمو ول کرده سری پا به فرار گذاشتم و د در رو که رفتیم ، و به سمت آلی و نینو دویدم و داد زدم «بدوید» 

و وقتی بهشون رسیدم اونام شروع به دویدن کردن ، راجرم که تازه گرفته بود که من گولش زدم داد زد «یعنی اگه دستم بهتون برسههه...یکی یه گلوله تو مختون میکارم» (ولی دنبالشون نکرد ) 

 وقتی که از اون پارک دور شدیم وایسادیم و اول نفس نفس زدیم و بعد از اینکه نفسمون جا اومد یه نگا به همدیگه کردیم و پووووقیییی زدیم زیر خنده ، بعد از اینکه خندمون تموم شد من گفتم « بچه ها نظرتون چیه که یه سر بریم پاتیل درزدار » 

نینو « خیلی هم عالی » 

آلی « من پایم » 

من « پس به سوی مسافر خونه ی پاتیل درزدار » 

و تصمیم گرفتیم بریم پاتیل درزدار ، و چون که راهش یکم طولانی بود با مترو رفتیم 

وقتی سوار مترو شدیم آلی گفت « ولی خدایی خیلی خوب زدی تو صورت یارو خخخخخخخخخخ » 

نینو گفت « واقعا خخخخخخخخخ » 

من « ما اینیم دیگه » 

و دیگه حرفی بینمون زده نشد 

...... 

مترو وایساد و پیاده شدیم  

بعد از یکم را رفتن رسیدیم 

اول من وارد شدم و گفتم « سلام بر عمو تامی ی خودممممم » 

عمو تام ( این بابای مری نیستاااا ) « سلام دوپان چنگ ها » 

و بعضی از ساکنان اونجا هم که باهاشون آشنا بودم سلام دادن 

آقای لوپز ( خو چیکار کنم ، فامیلی ی دیگه ای نتونستم بزارم ) که یه مرد میانسال و مهربان بود گفت « سلام دخترم حال شما » 

من « سلام ممنون خوبیم » 

که چشمم به یه پسر که مو های بلوند روشن با رگه های طلایی داشت خورد که پشتش به من بود و یه خانم که مو های سرمه ای مثل من ( ناتالیه دیگه خودتون میدونید ) داشت جلوش نشسته بود  

بیخیال شون شدم و وقتی که صحبت نینو و آلیا با عمو ( عموی واقعی شون نیست ) تموم شد من گفتم « عمو جون خودت که میدونی ۳ تا قهوه با شیر و شکر بیار سر میز همیشگی »

و رفتیم سر میز مون که دقیقا میز کنارش میز اون پسره بود 

وقتی خواستیم بشینیم پسره یه نگاه به من کرد که دیدم همون آناناس غول بیابونیه که گفت « شما ماگلا ها اینجا چه غلطی میکنید » 

وقتی اینو گفت خونم به جوش اومد و گفتم « باز گفت باز گفت » 

میخواستم به سمتش حمله ور شم که این پرتقال و نارگیل منو گرفتن که عمو تام گفت « مری جان دخترم بسه این آدرین یه زری زد زر که ارزش جواب نداده » 

من « عمو تو بگو ماگلا یعنی چی »  

عمو « مامانتون نگفته ؟ » 

نینو که دید آروم شدم دستم رو ول کرد و گفت « نچ »

عمو « پس خودش میگه » 

...... 

این داستان ادامه دارد..... 

________________________________________ 

خب این پارتم تمومید 😁 

راستی بهتر شد با تغییر که دادم یا نه ؟ ولی تا جایی که تونستم سعی کردم بهتر توصیف کنم تو کامنتا نظرتون رو بگید 

و برای پارت بعد ۱۰ تا کامنت و ۱۳ تا لایک میخوامممممم گفته باشم اصلا میدونید چیه امشب زدم تو کار تحدید 

کامنت دادید = 🫂❤️ ⁦(づ。◕‿‿◕。)づ⁩

کامنت ندادید = 🔪🩴👡🪚🪓💉⁦⁦⁦ಠಗಠ⁩ 

بابای 👋🏻