new world 🌍p29
..
آدرین : میای بریم خونه ما مامانم خیلی می خواد ببینتت
مرینت : باشه منم دلم خیلی برای مامانت تنگ شده
.............
امیلی : داشتم سریالمو می دیدم که زنگ خونه خورد آخه الان باید زنگ می زد جای حساس سریال بود وقتی رفتم در رو باز کردم مرینت و آدرین رو دیدم
امیلی با جیغ : آدددرریین و مررررریییییننتتتت ببببباااااااهمممممم آششششتتتتتییییی کرررررددددنننننن
آدرین : مامان آروم تر
مرینت با ذوق : مامان امیلی خیلی دلم براتون تنگ شده بود
امیلی : چی شده که با آدرین آشتی کردی به لطف اون دختره لوس تو با آدرین قهر بودی
(مرینت و آدرین همه چیزو تعریف می کنن)
امیلی با خوشحالی : پس تا چند روزه دیگه از دست اون دختره خلاص می شیم
آدرین : آره بالاخره از دستش راحت می شیم امیلی : و مرینت امشب اینجا می مونه من خیلی دلم براش تنگ شده مرینت : ولی خب......... امیلی : بهونه نیار امشب باید همین جا بمونی همین که گفتم مرینت : باشه
آدرین : و شب پیش منی روی تخت من مرینت : نهههههه آدرین : نه دیگه من چند ساله ندیدمت شب پیشه خودم می خوابی و روی تخت من مرینت : با فاصله آدرین : نه شب بغلت می کنم
مرینت : به زور قبول کردم شب پیشه آدرین و تو بغلش بخوابم
امیلی : حالا خیالم راحت شد که عروس آیندم اون عجوزه نیست خب پس من برم با مرینت بقیه سریالمو ببینم ( و بعد دست مرینت رو می کشه و با خودش می بره)
/ شب اتاق آدرین 😈 /
آدرین : لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت که دیدم مرینت داره فکر می کنه
آدرین : مرینت به چی فکر می کنی
مرینت : خب داشتم فکر می کردم که من با این لباسا نمی تونم بخوابم، لباسام راحتی نیستن
آدرین : خوب شد یادم انداختی ( آدرین رفت از کمدش یه لباس خواب اورد) می تونی اینو بپوشی اینو برای وقتی گرفتم که اگه تو یه روز اومدی خونمون و لباس راحتی نداشتی بهت بدم
مرینت : ممنون
رفتم لباسو پوشیدم که دیدم خیلی بازه آدرین : چرا اخم کردی مرینت : این لباس خیلی باز.ه آدرین : حالا یه شبه اشکالی نداره مرینت : یعنی الان فکر می کنی من نمی دونم اینو برای چه وقتی گرفتی آدرین : حالا ول کن
آدرین : پلگو فرستادم یه جا دیگه بخوابه چون نمی خوام مزاحم منو و مرینت بشه
مرینت : رفتم روی تخت همین که رفتم روی تخت آدرین خیمه زد روم و.....😈🔞🤫 ( دیگه خودتون می دونید)
مرینت : صبح که بیدار شدم بخاطره دیشب حالم زیاد خوب نبود به خودم نگاه کردم ل.ب.ا.س تنم نبود سریع بلند شدم لباس پوشیدم و آدرینم هنوز خواب بود رفتم بیدارش کردم
مرینت : آدرین بیدار شو
آدرین : چی شده مرینت : بلند شو بریم صبحونه بخوریم
آدرین : باشه می گم من دیشب خیلی بهم حال داد مرینت : میشه انقدر دیشب رو یاد آوری نکنی آدرین : باشه حالا چرا اعصبانی میشی مرینت : چون به اندازه کافی دیشب اذیتم کردی آدرین : عادت می کنی مرینت : تو الان چی گفتی یعنی چی که عادت می کنم آدرین : حالا بیا بریم ول کن مرینت : خوب بلدی از زیره همچی در بری
آدرین : عه نگاه مامانم داره صدا می کنه بیا بریم مرینت : عمرا دیگه شب پیشت بخوابم
اون قسمت روی تختو ننوشتم چون شاید بعضی ها دوست نداشته باشن و اگه از اونجاهایی که روی تخت بودن خوشتون نیومد ببخشید ولی خب داستان بعضی از این چیزا هم داره
پارت بعد : 23 لایک و 18 کامنت