آرزو بودن با تو🫧f2 p8

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/23 22:29 · خواندن 3 دقیقه

بچه ها نتونستم جلو خودمو بگیرم باید پارت میدادم 

از زبان مرینت

 

مامان بابا:این جا چخبره

 

من:آآآ آ آ آ اونجوری که فکر می‌کنید نیست

 

بابا:جعمتون جعمه 

آدرین از سر جام بلند شد و سرش رو خم کرد و گفت:سلام خوش آمدید 

 

مامی:مرسی

 

نیت:سلام زن عمو

 

مامی:سلام عزیز

 

لوکا:سلام عمه

 

مامی:سلام عزیزم

 

من:سلام مامان سلام بابا........... شما میتونید ساک هاتون رو بزارید اتاق طبقه بالا

 

بابا: باشه

 

مامان بابام رفتن طبقه بالا 

 

من: نیت الان میگی چیکار کنم اگر مامان بابام بپرسن نیت اینجا چیکار میکنه.  من چی جواب بدم

 

نیت: اِع مگه من چیکار کردم(بچه ها لوکا قضیه رو میدونه)

 

من: آها یعنی تو کاری نکردی.    اون کی بود تو مدرسه ول کن من نبود

 

نیت: مرینت ولش کن دیگه الان چیکار کنیم

 

لوکا:من دخالت نمیکنم

 

من: الکس تو نظری نداری 

 

الکس: نه ندارم چون میدونم مامان بابا سوال نمیکنن

 

کاگامی: وایسا وایسا من نمی‌فهمم  

 

من:یک لحظه بیا تو آشپزخونه بهت میگم

 

پاشدم و دست کاگامی رو گرفتم و بردم تو آشپزخونه 

 

کاگامی:چیشده من نمی‌فهمم چه سوالی

 

من:کاگامی نیت هم سن آدرینه 

 

کاگامی:خب

 

من:اِع کاگامی چرا نمیفهمی منظورم اینه که اگر مامان بابام سوال بپرسن نیت داخل خونه مرینت چیکار میکنه 

 

کاگامی:چرا داری با زبون بی زبونی حرف میزنی رو راست بگو

 

من: کاگامی منظورم اینه که بده یک پسر داخل خونه یک دختره متاهل باشه(ببخشید اینجوری گفتم آخه جوره دیگه ای نبود که منظور مرینتو بگم)

 

کاگامی:آها 

 

چند چایی بردم و نشستم رو مبل

 

بابا:مرسی عزیزم 

 

من:خواهش میکنم بابا 

 

کاگامی اومد کنارم نشست:سلام

 

مامان:سلام عزیزم

 

بابا:سلام 

 

کاگامی: 😊😊😊

 

مامان: مثل اینکه مرینت واقعیت رو باور کرد

 

کاگامی:😊😊

 

من:مامان مگه من لجباز بودم

 

مامان: آره خیلی لجباز بودی یادت نمیاد کاگامی هرچی میگفت تو جواب میدادی خیلی باهاش لج بودی

 

من: مامان

 

مامان:😁😁

 

بابا:مرینت میشه یک لحظه بیای تو اتاق کارت دارم

 

من:باشه

 

رفتیم تو اتاق

 

بابا:مرینت نیت اینجا چیکار میکنه

 

من:بابا به من اصن ربطی نداره نمیدونم نیت خودش از نیویورک اومد اینجا من چیزی نمیدونم

 

بابا:مرینت آخه............

 

حرفشو قطع کردم گفتم: بابا من چیزی نمیدونم ولی چون میدونستم اینو میپرسید جوابی ندارم

 

بابا: یک جوابی بده

 

من: بابا نیت هم آمم بابا من نمیدونم هیچی نمیدونم 

 

بابا: لوکا چرا اینجاست

 

من: آآآممم لوکا فهمید شما میاین اومد اینجا دیگه چیزی نمیدونم 

 

رفتیم داخل پذیرایی(بچه ها نیت مرینتو برای پولش میخواست ولی الان پشیمونه)

 

نشستم رو مبل و......

 

مامان:آ آ میگم ما خسته راهیم و آ

 

من:آها فهمیدم.         آدرین برو اتاقشون رو نشون بده 

 

آدرین رفت 

 

نیت: مرینت تو.......................

 

🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄🦄

خیلی جای بدی تمام کردم😊

 

هرکی فکر میکنه خیلی خوشگله قلب زیرو گیرمیزی  کنه تا ببینم چند خوشگل تو وب هست