روستا نشینی در قصر

R.m R.m R.m · 1402/04/23 21:55 · خواندن 2 دقیقه

خب اینم از پارت اول امیدوارم خوشتون بیاد

نقش های ار ام : مرینت ، فلیکس 

نقش های پانیا : ادرین 

بقیه رو وقتی وارد داستان شدن بهتون میگم و الان داستانو لو نمیدیم 🖤

با صدای سرباز از افکارم بیرون امدم

_ میتونی بری تو
وارد سالن اصلی قصر شدم
شاهزاده فلیکس روی تختش نشسته بود بهم نگاه کرد و گفت : امدی مرینت
ب نشانه احترام تعظیم کردم
فلیکس : حال مادرت بهتره ؟
من : بله ب لطف کمک های شما خیلی بهتر
بلند شد امد سمتم دستاشو روی شونه هام گذاشت و گفت : همیشه میتونی رو کمک من حساب کنی
من : خیلی ممنونم
فلیکس : فقط خاستم ببینمت دیگه میتونی بری
من : تعظیم کردم و از قصر خارج شدم
رفتم سمت مرکز شهر ک از شهر خارج بشم و برم روستای خودمون
تو راه گشنمه شد
چشمم ب سیب های تازه افتاد
فک نکنم اگه یکی بردارم اصبی بشه
رفتم سمتش یکی برداشم
_ هعی دزد دزد !
چنتا سرباز اونجا بودن که افتادن دنبالم اینا از کجا پیداشون شد
با سرعت زیاد فرار کردم و افتادم دنبالم انقدر دویدم ک گمم کنن
رسیدم ب یه قصر سری رفتم تو ک اونجا قایم بشم
قصر خیلی بزرگی بود فک نکنم اینجا پیدام کنن
یهو با یه نفر برخورد کردم
ازش فاصله گرفتم
شبیه شاهزاده ها لباس پوشیده بود
با پوزخند بهم نگاه کرد
سری خودمو پشتش قایم کردم
حتما اونم گیج شده و نمیدونه دارم چکار میکنم
سربازا امدن داخت و منو دیدن
_ قربان اینو میشناسید
نگاهی ب من کرد و گفت :
_ اره میشناسمش ، مرخصید
_ اسمت چیه ؟
_اااسمم ... مارک !
_ اوهوم . چند سالته ؟
من : چرا باید جواب بدم اصلا ط کی هستی !

_ اینجا قصر منه و همه از من دستور میگیرن .. کوچولو
روی نوک پاهام وایسادم قدمو بلند کردم و گفتم : قصرت واسه خودت
خاستم برم ک دستمو گرفت و گفت :
_ اوهه عجب بچه ای هستیا
من : هعی ! ولم کن !
_ انگار دوست داری بری سیاه چاله نه ؟
ورود ب قصر راحت
ولی خروج ن
چ گیری افتادیما ولم کن میخوام برم
دو نفر امدن سمتمون 
_ چیزی شده ارباب حالتون خوبه ؟ اتفاقی افتاده ؟
_ یه خدمتکار جدید پیدا کردم !
_ سرورم شما خودتونو درگیر این چیزی نکنید ما انجامش میدی شما برید استراحت کنید 
من : این کیه ک انقدر بهش احترام میزارید !
_ هعی درست حرف بزن ایشون پادشاه هستن !
خشکم زد سر جام
یعنی اینجا هیچ قصر دیگه ای نبود من باید میومدم قصر پادشاه ؟!

 

 

 

لایک و کامنت فراموش نشه 💜🖤