نجات زمین P57
سلام به همگی چون این بخش داستان چیز زیادی نداره به زمانجلوتر میریم برین ادامه مطلب
بعد از یک زمان طولانی ماریوس ساخت بئد رو تموم می کنه و سریع به بئد خدایان میره و وارد میشه همون فردی که جلوش رو گرفته بود می بینه که بهش خوش آمد میگه و اون رو تا رفتن به بئد همراهی می کنه یه دروازه با دیوار های خیلی بلند اونجا بود که جلوی راهشان باز میشه و اون میره داخل دنیای خیلی باشکوهی بود کاخ هایی که روی ابر ها بودن و آبشارهای خیلی زیادی اونجا بود که از ریختن آب اونها دریاچه خیلی بزرگی به وجود اومده بود و جزیره هایی بین اون بود و چندتا رنگین کمون به وجود اومده بود و از هر توع میوه ای اونجا بود ماریوس رو به اون فرد کرد و گفت:تو می دونی لوسیفر کجاست؟
_من اینجا فقط مسئول ورود و خروج افراد هستم چیزی از خدایان دیگه نمی دونم اما اینجا چون فقط خدایان زندگی می کنن دنیای خیلی بزرگی نیست داخل ۱ ماه می تونی همه جا رو بگردی از بقیه خدایان هم می تونی کمک بگیری بعد به یکی از کاخ ها از از بقیه بالاتر بود اشاره کرد و گفت:کسی که داخل اون کاخ هست فرمانروای بئد خدایان اون کسیه که این بئد رو به وجود اورده می تونی از اون بپرسی بعد به یه کاخ دیگه اشاره کرد و گفت:اونجا کاخ شماست کلا با شما ۵۷ خدا در این بئد هست.
ماریوس:باشه ممنون و راه افتاد به سمت اون کاخ راه زیادی نبود با داشتن گوی ها سریع می تونست به اونجا برسه برای همین از وسط دریاچه رفت روی ابری که اون کاخ اونجا بود و در کاخ رو زد دو نفر دروازه ها رو باز کردن یه نفر اومد جلو گفت:از دیدنتون خوشحالم برای دیدن پادشاه دنبال من بیاین من شما رو پیش ایشون میبرم برای ماریوس جالب بود که می دونستن اون برای چی اومده اون رو پیش اون برد بدن بزرگی داشت از جاش بلند شد و جلو رفت به گوی های اون نگاه کرد و گفت:حالا می فهمم چرا لوسیفر این گوی ها رو به وجود اورده.
ماریوس:شما پدر من رو می شناسین؟می دونید کجاست؟
_همه لوسیفر رو میشناسن اون از هر کس دیگه ای سریعتر یه بئد رو ساخت بر عکس تو که داخل ۴ ماه این کار رو کردی.
ماریوس:یعنی ۴ ماه طول کشید!
_لوسیفر چندین بئد درست کرده که مهمتریناشون بئدی هست که می تونی با اون آینده رو ببینه و بئدی که این گوی ها رو داخلش به وجود میاره به معادن مریخ می فرسته اون الان همه چیز داره نمی دونم چرا داره تلاش مس کنه که برای انسان ها قهرمان باشه با اون همه بدی که بهش کردن.
ماریوس:منظورتون چیه؟
_لوسیفر این جنگ رو راه انداخت تا بعد از یه مدت تمومش کنه و برای بقیه قهرمان بشه اما کنترل این از زیر دستش در رفت و نتونست این کار رو بکنه و هنوزم هیولا ها داخل زمین هستن و بئدشون خالیه برای همین لوسیفر اون گوی ها رو به وجود اورد یه جورایی میشه گفت که از شما بچه هاش برای جبران شکست های خودش داره استفاده می کنه.
ماریوس:چطور می خواد این کار رو بکنه؟راه دیگه ای برای تموم کردن جنگ نیست؟
_آره هست.
ماریوس:اون چیه؟
_با مردن اون تمام پیمان هاش از بین میره و جنگ تموم میشه اما اون نمی تونه از جاودانگی دل بکنه خایه خودکشی رو نداره فقط می خواد قضیه رو یه جوری جمع کنه بدون اینکه خودش بمیره.
ماریوس:پس من فقط باید اون رو بکشم؟
_درسته برای سخته؟
ماریوس:نه من حتی یه بارم نتونستم ببینمش تموم مدت زنده بود و گذاشته بود با بقیه به مریخ بریم به جای اینکه کمکمون کنه هر چی بدبختی داریم کار اونه.
_خیلی جالبه خانواده جالبی داری فکر هر چیزی رو از قبل می کنن مامانت دو تا ستاره به وجود اورد اون فقط همین کار رو می تونست بکنه بعد از اینکه اون ستاره رو به وجود اورد روح خودش رو داخل اون دو ستاره برد و اسمشان رو ماریوس و ماری گذاشت نصف روح اون با تو و نصف دیگه با خواهرت در ارتباطه اون می دونست که یه روزی می خوای بابات رو بکشی و روح خودش رو برای کمک به تو نگه داشت چون تو کاری در برابر اون نمی تونی بکنی.
ماریوس:یعنی مامانم می خواد لوسیفر رو بکشه؟
_آره به هر حال ازدواج اونا بدون هیچ عشقی بود.
ماریوس:می دونی بهم بگی داخل چه بئدی هست؟
_خیلی برات زنده خیلی چیزا رو باید یاد بگیری.
ماریوس:نه دیرم هست نیاز نیست نگران باشی من ۸ تا جون دارم(به اندازه تعداد گوی هایی که داره)
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘