عشق حقیقی پارت ۷

MRKMSR MRKMSR MRKMSR · 1402/04/23 17:04 · خواندن 3 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب 

فردا صبح 

از زبون آدرین 

از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت ۷ صبح بود دانشگاه ۱۰ صبح شروع میشد و هر کاری میکردم هم خوابم نمیبورد یاد دیشب افتادم خیلی شبه خوبی بود خیلی بهم خوش گذشت مخصوصن زمانی که با مرینت دوتای باهم رفتیم قدم زدیم خیلی خوب بود خلاصه  دیشب بهترین شبه عمرم بود و واقعا حسابی بهم خوش گذشت به خودم گفتم : باید یه فکری برای این قلبه بی قرارم بکنم وگرنه یه دفعه کاری که نباید بکنم و میکنم باید یجوری بهش بگم که عاشقش و از همه ی دنیا بیشتر دوستش دارم ولی اگه اون دوستم نداشته باشه چی اگه عاشقم نباشه چی وای من تحمل جواب نه رو ندارم قلبم ضعیف تر از این حرفاست اگه بهم بگه دوستت ندارم مطمئنم قلبم دیگه نمیزنه و میمیرم سرمو تکون دادم تا این افکار از ذهنم بره بیرون و به خودم گفتم : اگه بخوام به این چیزا فکر کنم باید تا شب اینجا بشینم 

پس بلند شدم و رفتم دست و صورتم شستم رفتم صبحانه خوردم ولی هنوز ساعت هشت و نیم بود و واقعا حوصلم سر رفته بود بخاطر همین رفتم یه گرم کن پوشیدم و رفتم تو پارک کنار خونمون و شروع به دویدن کردم و بعد از حدود یک ربع دویدن رفتم و نرمش کردم بعد از حدود نیم ساعت نرمش کردن و حرکات کششی حسابی عرق کرده بودم بخاطر همین برگشتم به خونه رفتم حموم بعد از اینکه از حموم اومدم باورم نمیشد ساعت تازه نه و ربع شده بود و تا دانشگاه یک ربع با ماشین بیشتر راه نبود نفسم و با کلافگی دادم بیرون که یه فکری به ذهنم رسید  نینو دیجی بودن و خیلی دوست داره و کارشم تو دیجی بودن عالیه پس زنگ زدم به نینو 

بوق بوق بوق و نینو برداشت و با صدای خواب آلود گفت: سلام رفیق منم گفتم : نینو تو هنوز خوابی ساعت نه و ربعه که گفت : خوبه خودتم داری میگی ساعت نه و ربعه ۴۵ دقیقه مونده تا دانشگاه باز و کلاس ها شروع بشه گفتم : باشه حالا ولش کن میخوام یه پارتی برام راه بندازی میتونی. با صدای که انگار دنیا رو بهش دادن پر انرژی گفت  (الان دیگه خواب آلود نیست 😂) رفیق بسپرش به خودم فقط تو بگو کی و کجا و چه کسای منم گفتم : اینکه پارتی کجا باشه خودت انتخاب کن و زمانش میخوام فردا شب ساعت ۷ شب باشه و لبخند شیطونی زدم و ادامه دادم : میخوام کل بچه های کلاس باشن از جمله مرینت که گفت : باشه پس فردا شب ساعت ۷ پارتی امادس فقط امروز یکی باید به تمام بچه. های کلاس بگه گفتم : من میگم خیالت راحت برو رو پارتی تمرکز کن گفت باشه و قطع کرد منم با خودم گفتم : مرینت قراره بهمون خوش بگذره به ساعت نگاه کردم ساعت نه و نیم بود دیگه بیخیال فکر کردن شدم و لباس پوشیدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم 

از زبون مرینت 

از خواب بلند شدم دیدم ساعت ۹ و نیمه وای دیرم شددددددددد سریع از تختم اومدم بیرونو دست و صورتم و رو شستم و لباس پوشیدم و داشتم به سمت در میرفتم که مامان گفت : کجا صبحونه نخورده ( الان مامان باباش اومدن ) گفتم : نمی‌خورم دیرم شده باید برم گفت : باشه حداقل این کروسان رو بگیر تو راه بخور سریع کروسان رو از مامان گرفتم و گفتم : ممنون مامان و از خونه اومدم بیرون و دوان دوان ( دویدن )  به سمت دانشگاه رفتم بعد از نیم ساعت رسیدم به دانشگاه و سریع رفتم داخل کلاس ولی از شانس بده من استاد سره ‌کلاس بودو گفت : دیر کردید خانوم دوپن چنگ گفتم : ببخشید استاد گفت : باشه بفرمایید بشینید گفتم : ممنون و رفتم نشستم که بلافاصله آدرین دمه گوشم گفت : چرا دیر کردی. منم بهش سوالی نگاه کردم که گفت: همینجوری پرسیدم منم گفتم : خواب موندم که استاد شروع به درس دادن کرد 

خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه پارت بعد رو میخواین ۳۰ کامنت ۱۴ لایک تا پارت بعد خدانگهدار