آرزو بودن با تو🫧f2 p7

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/23 14:57 · خواندن 7 دقیقه

سلام ببخشید دیر دادم آخه به انگشت هام چسب  ۱ ۲ ۳ خورده.        شما ها که میدونید وقتی چسب یک ۲. ۳ میخوره دست چجوری میشه

از زبان لوکا

 

خوشحال شدم مرینتو دوباره دیدم ولی فکر میکردم مری کار بدی کرده که اخراج شده ولی همش دروغ بوده 

 

از زبان آدرین

 

رفتیم خونه تو اتاق رو تخت بودم و نگاه به سقف میکردم و تو فکر بودم:من اول مری رو تو بغل اون پسره آ آ آها لوکا دیدم واقعا شکه شدم ولی بعد مری قضیه رو گفت خیالم راحت شد 

 

از زبان مرینت 

 

حوصلم سر رفته آها میرم پیش آدرین اون میدونه چیکار کنم.

 

۳ بار در زدم ولی صدایی از اتاق نمیومد رفتم تو دیدم داره سقف رو نگاه میکنه 

 

من:آدرین آدرین کجایی 

 

آدرین با صدای من به خودش اومد 

 

آدرین:چی چی آها مرینت توییی خب ترسیدم

 

من: کجایییی 

 

آدرین: هیچی تو فکر

 

آدرین پاشد و رفت او حال و نشست رو مبل

 

من:آدرین من حوصلم سر رفته

 

آدرین: حوصله منم سر رفته یه داداشت و کاگامی بگو بیان اینجا

 

رفتم زنگ زدم 

 

من:الو الکس خوبی میگم میشه با کاگامی بیای اینجا

 

الکس: باشه چرا که نه 

 

من:اُکی باییی

 

از زبان نیت

مرینت فکر کرده من میرم زندان ولی من فرار کردم از پلیسا و مرینتو دونبال کردم تا فردا که رفتن پاریس واییی یعنی این همه مدت پاریس بود منم بلیط گرفتم و سوار شدم و وقتی رسیدیم مرینت رو تو فرودگاه پاریس گم کردم منم با کلی پرس و جو تونستم خونه الکس رو پیدا کنم(بچه ها این فلش بک نبود نیت دمه در خونه الکس بود و داشت اینارو تو ذهن خودش میگفت)

 

دیدم الکس با یک دختری از خونه اومد بیرون و سوار ماشین شد منم یک تاکسی گرفتم و گفتم دونبال اون ماشین برو و ماشین الکس وایساد و از ماشین پیاده شد و رفت داخل یک خونه باشکوه منم پول تاکسی رو دادم پیاده شدم د از دیوار اون خونه نمیشد بالا رفت مجبور شدم از یک وسایلایی استفاده کنم و از دیوار بالا رفتم و در خونه باز الکس همیشه خدا یادش میره درو ببنده و رفتم تو دیدم مرینت داخل خونست و منم پشت وسایلا قائم شدم و به حرفاش گوش میکردم. و شنیدم مری گفت میرم چای بیارم مرینت رفت تو آشپزخونه منم یک جوری رفتم داخل آشپزخونه که دیده نشم رفتم داخل 

 

من: مرینت

 

از زبان مرینت 

 

یک نفر پشت سرم گفت مرینت برگشتم دیدم نیت بود 

 

من(داد زد):آدرین 

 

از زبان آدرین 

 

از آشپزخونه صدا جیغ میومد ۳ نفرمون سریع رفتیم ببینیم چیه یا خدا نیت بود 

 

الکس:چی چی تو اینجا چیکار میکنیی 

 

مرینت سریع رفت بیرون و دوباره صدا جیغ اومد رفتیم 

 

واییی دیدم مرینت غش کرده بردیمش بیمارستان البته نیت هم باهامون بود منم الان چیزی نگفتم ولی برسیم خونه نیتو تیکه تیکه میکنم مرینت به هوش اومد  رفتیم خونه نیت هم اومد باهامون و بعد مرینت گفت:نیت گوش تو این بیماری رو به من دادی تو کاری کردی که من چند سال افسرده باشم تو کاری کردی که من از نیویورک برم. حالا هم تو از اینجا برو

 

نیت:ولی....

 

مری:ولی نداره برو 

 

نیت:ولی من میخوام پاریس بمونم

 

مری:ولی پیش مم نمون برو تا نموردم

 

نیت: مرینت ببخشید قبلش میگم چرا غش کردی

 

مرینت به منو الکس نگاه کرد و گفت:آدرین الکس اگر نیت اینجا بمونه بدبخت میشیم

 

کاگامی:چرا مگه چیشده

 

مرینت:بدبخت شدیم

 

نیت:مرینت گفتم چرا غش کردی چیشد رفتی بیرون

 

مرینت: من رفتم بیرون تا آمممم تا کلی برم یعنی فرار و رفتم ترف مبل دیدم یک پیام دارم

 

من(آدرین خیلی کم پیدا شده بود): پیام چی بود 

 

مرینت: الکس بدبخت شدیم 

 

الکس:پیام چی بود

 

مرینت: به من پیام دادن که میخوان بیان اینجا

 

کاگامی:کی میخواد بیاد

 

مرینت:الکس مامان بابا دارن میان الان تو فرودگاه هستن

 

نیت: الان ساعت ۷ شبه میگین من کجا برم

 

من:وایسا من نمی‌فهمم نیت چی میگه منظورت از کجا بری چیه

 

نیت: خب من اینجا بمونم کشته میشن توست مرینت و اگر برم بیرون کشته میشم تَوَسُت سرما

 

کاگامی: چیشده الان میشه بگین نیت کیه 

 

مرینت همه چیزو گفت 

 

کاگامی:آها

 

الکس: مرینت بزار نیت امشب بمونه 

 

مرینت:من چیکار دارم ولی اگر مامان بابا اینو ببینن ۶۰۰ سوال میپرسن

 

از زبان مری

 

 مامان بهم زنگ زد و آدرس میخواست منم آدرس اینجارو دادم

 

آدرین: مرینت من نمی‌فهمم چرا باید مامان و بابا ی تو سوال بپرسن 

 

من: وایییی بهت نگفتم این اَبلَح یعنی نیت پسر عمومه

 

آدرین:آها 

 صدا ی در اومد ولی میدونستم مامان بابام نبودن اونا اینقدر سریع نمیومد و جواب دادم:در بازه بیا تو

 

لوکا بود و گفت:مرینت درسته که عمه داره میاد آ آ نیت اینجا چیکار میکنه

 

من:لوکا بیا تو 

لوکا اومد نشست و گفت:چیشده چرا ناراحتین 

 

من: لوکا بدبخت شدیم نیت از نیویورک اومده اینجا و الان  اگر مامان بابام اینو ببینن ۶۰۰ سوال میپرسن

 

لوکا:خب بگو نیت بره

 

من:لوکا حالت خوبه من اینو بگم بره که هوا سرده بعد این اَبلَح کجا بره 

 

نیت:اِع من هیچی نمیگم هِی تو بگو ابلح 

 

صدا در اومد مامان بابام اومدن تو و هر ۲ شون باهم گفتن:اینجا چه خبره

 

🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈

هرکی لوازم آرایش دوس داره قلب زیرو گیرمیزی کنه تا ببینم چند نفر لوازم آرایش دوس دارن