یادداشت های روزانه موسیو آگراست
پارت هفدهم
... « بزرگترین صاحب معجزهگر هاکماث؟»
_ بله، در واقع کنفوسیوس به قدری بر معجزهگر هاکماث اثر گذاشته که میشه گفت تاریخ معجزهگر ها به قبل و بعد از کنفوسیوس تقسیم میشه...
_ مگه چه کاری کرده که بقیه هاکماث ها نتونستن انجام بدن؟ آکوما های قوی تری به وجود آورده؟
_ نه، دامنه قدرت معجزهگر رو به طرز بی سابقهای بالا برده.
_ ولی چرا باید بیاد تو خواب من؟
_ وقتی مولتی ورس معجزهگر فعال بشه، ذهن هر هولدر با مولتی ورس پیوند میخوره، واسه همین شما اون خواب رو دیدید.»
من بسیار گیج شده بودم. نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته و جریان اتفاقات منو به کدوم سمت میبره، ولی هر چیز که قرار بود اتفاق بیوفته، من براش آماده بودم...
از نورو پرسیدم:« هی نورو، کنفوسیوس گفت که به دنبال ارباب شرارت میگرده، این چه معنی ای داره؟ من فکر میکردم که با توجه به قدرتی که معجزهگر هاکماث داره، نمیتونه در راهی جز شرارت به کار بره، ولی به نظر نمیرسید کنفوسیوس شرور باشه...»
نورو کمی مضطرب شد، پیدا بود که میخواست با اکراه حرف بزنه، ولی در نهایت گفت:« بیشتر صاحبان معجزهگر هاکماث، ابرقهرمان بودن... فقط تعداد کمی از اونها از معجزهگر در راه مقاصد شخصی استفاده کردن، و تعداد بسیار بسیار اندکی از معجزهگر هاکماث برای رسیدن به معجزهگر های کفشدوزک و گربه سیاه بهره بردن؛ «ارباب شرارت» به هاکماث هایی گفته میشه که به دنبال معجزهگر های کفشدوزک و گربه سیاه باشن...»
_ یعنی میخوای بگی که کنفوسیوس میخواد همه هاکماث هارو علیه من متحد کنه؟
_ خب، یجورایی بله...
_ اصلاً چه ربطی به اون داره؟ تنها چیزی که میخوام یه آرزوئه...
_ خب، این آرزو باعث میشه کل دنیا از اول برنامه ریزی بشه، یعنی اول کل این دنیا از بین بره، و یکی دیگه بجاش به وجود بیاد، این یعنی همه افراد میمیرن و... ولی فقط این نیست...
_ پس بخاطر چی دقیقاً دنبالمه؟
_ نمیدونم چه طور بگم ارباب... قبلاً ارباب های شرارتی بودن که تونستن کمی به موفقیت نزدیک بشن، مثلاً آدولف هیتلر، یا نرون... اما....
در این لحظه نورو بغض کرد و قطره اشک کوچکی از کنار چشمش به پایین لغزید.
من گفتم:« چی شده نورو؟ داری دیوونه ام میکنی! بگو دیگه!»
نورو کمی نفس نفس زد و بعد گفت:« ... یکی از ارباب های شرارت موفق شد...»
_ چی؟
_ ... اون تونست معجزهگر های کفشدوزک و گربه سیاه رو بدست بیاره و جهان رو مطابق میل خودش از اول بسازه... اون فرعون آخناتون بود که در ازای آرزوی بازگردوندن همسرش، نفرتیتی، کل جهان رو نابود کردو از اول ساخت...
_ خب، بعدش چه اتفاقی افتاد؟
نورو شروع کرد به هق هق کردن، و واقعاً گریه اش گرفت، اما بعد از چند لحظه گفت:« بعدش «لیرو» خودشو فدا کرد...»
من با تعجب پرسیدم:« لیرو دیگه کیه؟»
_ کوامی عقاب. قدرت اون، معکوس کردن بود، اون میتونست هر چیزی رو تبدیل به برعکسش کنه. واسه همین وقتی آخناتون موفق شد، لیرو از تمام قدرتش استفاده کرد تا تأثیر «قدرت مطلق» رو معکوس کنه، ولی چون از تمام ظرفیت قدرتش استفاده کرد، برای همیشه تجزیه شد...
واسه همین کنفوسیوس مصممه که ارباب شرارت رو پیدا کنه، تا جلوی تمام این اتفاقات ترسناک رو بگیره...»
من لبخندی زدم و به نورو گفتم:« اولاً سعی نکن با این حرف ها نظر منو تغییر بدی، دوماً کنفوسیوس هرگز دستش به من نمیرسه، و سوماً، تو همین الان منو به موفقیت امیدوار کردی، و مطمئن باش نورو، جهانی که من خواهم ساخت بهترین جهان خواهد بود و دیگه لیرو خدابیامرز هم نیست که تغییرش بده...»
نورو با نگاهی ترسیده به خندیدن من نگاه کرد و آروم اشک ریخت...
| تا درودی دیگر، بدرود |