رمان زندگی اجباری

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/04/21 22:47 · خواندن 4 دقیقه

(رمانی اکشن و منحرفی و جذاب و جنایی)

پارت هفتم

سلام من اومدم با یه پارت دیگه از رمان زندگی مرینت امیدوارم خوشتون بیاد اما واقعا خیلی کم لایک میدین و خیلی کم کامنت میدین من سعی میکنم رمانو قشنگ تر کنم شما هم لایک و کامنت بالا بدین.راستی خیلیا بابت رمان اعتراض کردن من نمی‌خوام واسه کسی مشکل ایجاد بشه پس لطفاً اگه دوست ندارین داستانو نخونین کامنت هم ندین.

برید ادامه زیادی حرف زدم🥲.....

مرینت:مامان و بابام کجان؟

آدرین:اون بالا رو میبینی اگه بله رو نگی از اون پایین پرت میشن پایین.

#مرینت

هول و سردرگم بودم اصن نمیدونم چرا باید همچین زندگی داشته باشم چرا با این همه خوبی و کمک این بلاها و دردسرا برام اتفاق افتاده.فعلا باید موقت بله رو بگم تا اتفاقی برای پدر و مادرم نیفته بغض توی گلوم خفم میکرد اما نباید با گریه ضعف نشون میدادم و آبرومو می‌بردم.به همین خاطر سعی میکردم جلوی گریمو بگیرم.

عاقد:خانم دوپن چنگ آیا وکیلم شما را به عقد دائمی آقای آگرست در بیاورم.

من در اون لحظه داشتم فک میکردم.

دختر عموی آدرین(که از آدرین متفر هست):عروس رفته گل بچینه😏💛

عاقد:برای بار دوم عرض میکنم آیا وکیلم شما را به عقد دائمی آقای آگرست در بیاورم؟

امیلی:عروس رفته گلاب بیاره.😏💛(بابا تف کنن تو به عقد اوردن عروسا خو مث آدم بگو بله😒😐). 

عاقد:برای بار سوم عرض میکنم آیا وکیلم شما را به عقد دائمی آقای آگرست در بیاورم؟

مری:ب.....ب.....ب....بله.

آدرین مرینت رو بوس می‌کنه💏

مرینت:منو بوس نکن!

آدرین:نمی‌خوای که اتفاق بیفته!

سکوت....

همه تا آخرای شب رقص کردن💃🕺

مرینت در ماشین بود و آدرین در تالار عروسی....

آدرین:کار پدر و مادر مرینتو تموم کنین.

خدمتکار:بله،آقا.

حالا هم مرینت هم آدرین در ماشین....

مرینت خواست بره اما فک میکرد پدر و مادرش در خطرن.آدرین هم برا اینکه مرینت شک نکنه اونا رو با ماشین شخصی آورد پیش ماشین اونا.....

مامان مرینت: عزیزم ما خوبیم! امیدوارم خوشبخت بشی هر موقع تونستی بیا بهمون سر بزن.

مرینت: مطمئنید خوبین؟

بابای مرینت:آره خوبیم الان با ماشین شخصی میریم خونه خیالت راحت باشه!

مرینت: خوشحالم خوبید!

مامان مرینت:ممنون عزیزم.کاری نداری؟

مرینت:نه!ولی مراقب خودتون باشید.

مامان و بابای مرینت:حتما!

مرینت: خدافظ.

مامان و بابای مرینت: خدافظ!

این آخرین ملاقات بین مرینت و مامان باباش بود چون اونا بطور بی رحمانه ای قراره بمیرن.(فک میکردین آدرین خوش‌قلب و مهربون و کراش تبدیل به یه قاتل و مرد بی‌رحمانه ای بشه!آخ!)

مرینت:حالا همه فهمیدن با هم ازدواج کردیم منم می‌خوام برم خونه.

آدرین:نه،اگه تو بری فک میکنن همش سوری بوده!

مرینت:خب بفهمن که چی؟!برا من که مهم نیست تا آرامش هم به اندازه ی کافی اعصابمو خورد کردی!تازه اگه فیلیکس بفهمه دودمانتونو به باد میده!

آدرین:اون هیچ غلطی نمیکنه!بعدشم تو که نمی‌خوای پدر و مادرت وسط راه خونه بمیرن ها؟!

مرینت:لعنت به تو!باشه اما تا توی خونه میام!

آدرین:باشه،تا اون موقع پدر و مادرت هم به خوبی و خوشی به سلامت میرسن☺️

مرینت تو دل خودش: امیدوارم!

مرینت:حالا برو!

آدرین:چشم خانومم!

مرینت:منو خانومم صدا نکن من خانوم تو نیستم بعدشم بذاره تا توی خونت بیام.قرار نیست با هم باشیم!

آدرین:حرف خوبی زدی!واقعا از این غرورت خوشم میاد!

مرینت:😒

به خونه میرسن.

 توی خونه.یه قصر باشکوه که همه جاش از فیروزه و سنگ های قیمتی و جواهرات اصل بود.حیاطش استخر و طبیعت طبیعی پر از گل با یه تاب دو نفره.اتاقش اندازه ی حال بود و سرویس های بهداشتیش کلا سرامیک خوب و سفت داشت و تمیز بود.

مرینت:خب،خونت در حد تصور نیست و خیلی خوبه!منم قرار بود تا اینجا بیام.حالا دیگه میرم!

آدرین در گوش مرینت:نمی‌خوای که پدر و مادرت کشته بشن؟!

مرینت:مگه قرار نداشتیم من تا اینجا بیام و برم تو هم گفتی باشه.

آدرین:گفتم!اما قول ندادم. اگه هر چی گفتم انجام ندی،پدر و مادرت خیلی راحت کشته میشن!

زنگ گوشی آدرین به صدا در اومد.....

آدرین:اوه یه کار فوری برام پیش اومده باید جواب بدم شما خدمتکارا به خانوم دوپن رسیدگی کنید.

خدمتکار:بله،آقا.

مرینت زیر لب:لعنت به تو آدرین! امیدوارم یه روز بیاد از شرت خلاص بشم.

مرینت به اتاق می‌ره.

خدمتکار که با آدرین حرف میزد:آقا کارشون تموم کردیم.

آدرین:خوبه! آفرین!فردا بیاید پولتونو بگیرید.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عه تمومید 😐

جای بدی تموم کردم نه؟کامنتا و لایکای خوشگلتونو بزارید کم کم جنایی ، منحرفی،جالب و خیلی زیبا میشه.پارت بعدی طولانی تر میشه البته اگه لایک و کامنتای قشنگتون که به من انرژی میده بالا باشه همینطور هست.

راستی کاور هم عوض شد نظرتون رو بگید خوشگله؟ همینطور که بره بالا هم کاور عوض میشه هم خوشگل تر میشه.

بای☺️💖