عشق حقیقی پارت ۶
بابت تاخیر معذرت میخوام برام یه مشکلی پیش اومده بود بخاطر همین دیر پارت دادم برید ادامه مطلب
از آدرین خداحافظی کردم و داشتم میرفتم که آدرین گفت: صبر کن منم برگشتم و سوالی بهش نگاه کردم که گفت: میگم اگه کاری نداری م.........م........م........میشه باهم بریم رستوران شام بخوریم با این حرفش داشتم تو آسمونا پرواز میکردم و برای خودم خیال پردازی میکردم انقدر خوشحال بودم که میخواستم جیغ بزنم که با صدای آدرین به خودم اومدم
آدرین : نگفتی میای یا نه
مرینت : با خودم گفتم من که از خدامه پس گفتم: باشه که دوباره از اون لبخند های قشنگش برام زد واقعا لبخندش رویایی بود.که گفت : پس بیا با ماشین من بریم منم گفتم: باشه و جفتمون سوار ماشین شدیم منم کنارش نشستم و راه افتادیم تو کل راه جفتمون ساکت بودیم تا اینکه رسیدیم و آدرین گفت: برو پایین من الان ماشین و پارک میکنم بعد میام منم گفتم : باشه و پیاده شدم چند دقیقه طول کشید تا آدرین بیاد وقتی اومد باهم وارد رستوران شدیم و یه میز کنار پنجره گرفتیم و رفتیم نشستیم و یزره صحبت کردیم تا اینکه گارسون اومد و منو رو داد بهمون و رفت منم منو رو باز کردم کلی غذا های متنوع وجود داشت و خیلی هم گرون بودن به آدرین گفتم: اینا خیلی گرونن گفت: اشکال نداره یه شب که هزار شب نمیشه تازه این برای من پولی نیست پس نگران نباش هرچی خواستی انتخاب کن این حرفش باعث شد احساس خوبی به قلبم وارد بشه و ناخودآگاه لبخند زدم و گفتم: باشه و نگاه کردم یه غذا نظرم رو جلب کرد اسمش فاهیتا ی گوشت بود ( تو اینترنت سرچ کنید براتون میاره) به نظر خوشمزه میومد همون لحظه گارسون اومد و گفت: چی میل دارین منم گفتم فاهیتای گوشت و یه سالاد گارسون سرش رو به عنوان تایید تکون داد و روش و کرد سمت آدرین که آدرین گفت: منم همینو میخوام فقط یه آب هم برام بیارید گارسون سرش رو تکون داد و رفت بعدش آدرین گفت : این غذا رو قبلن خوردم خیلی خوشمزست منم گفتم: من تاحالا این غذا رو نخوردم خدا کنه همینجوری که تو میگی باشه بعد از چند دقیقه صحبت کردن با آدرین غذا ها رو آوردن و منو آدرین مشغول خوردن شدیم وقتی اولین تیکه رو خوردم واقعا آدرین راست میگفت خیلی خوشمزه بود در طول غذا خوردن همش داشتیم صحبت میکردیم صحبت کردن با آدرین باعث شد طعم غذا خیلی خوشمزه تر بشه و ِلذت غذا خوردن رو برام دو برابر کنه وقتی غذا ها تموم شد آدرین بلند شد و رفت غذا هارو حساب کرد و باهم از رستوران اومدیم بیرون و واقعا حسابی سیر شده بودم ولی شاید عجیب باشه دلم میخواست پیاده روی کنم بخاطر همین میخواستم به آدرین بگم ولی خجالت میکشیدم چون من نه نامزدشم نه همسرش بخاطر همین هیچی نگفتم تا اینکه خوده آدرین گفت : میخوای یزره پیاده روی کنیم هوا هم که خوبه میخوای. به خودم گفتم نکنه ذهنمو میخونه بیخیال این فکرم شدم و با خوشحالی گفتم : آره . که آدرین اومد سمتم و کنارم وایساد و گفت : بریم بعدش شروع کردیم به راه رفتن همه جا رو یه سوکت آرامش بخش فرا گرفته بود و واقعا قدم زدن اونم مخصوصن با آدرین لذت بخش بود تمام زمانی که داشتیم قدم میزدیم آدرین همش جوک میگفت منم همش میخندیدم بعد از حدود نیم ساعت قدم زدن به آدرین گفتم : من دیگه باید برم هم خسته شدم هم فردا کلاس دارم بهتره دیگه برگردم خونه آدرین یه لبخند کوچیک زد و گفت : باشه پس بیا بریم سوار ماشین بشیم تا برسونمت منم گفتم : باشه چون یزره از جای که آدرین ماشین رو پارک کرده بود دور شده بودیم یزره طول کشید تا به ماشین برسیم وقتی رسیدیم سوار ماشین شدیم که آدرین گفت : آدرس خونتون کجاس منم بهش گفتم : راه بیفت تو راه بهت میگم اونم گفت : باشه و راه افتاد وقتی به خونه رسیدم از ماشین پیاده شدم و گفتم : ممنون بابت امشب خیلی بهم خوش گذشت اونم گفت : خواهش میکنم خداحافظ منم گفتم: خداحافظ و در رو بستم و آدرین هم رفت وقتی رسیدم خونه لباس هام رو عوض کردم و مسواک زدم و رفتم تو تختم و به خودم گفتم امشب بهترین شبه زندگیم بود خیلی بهم خوش گذشت کاش بشه بازم با آدرین برم بیرون و یه بار دیگه تمام اتفاق های که امشب برام افتاد رو تو ذهنم مرور کردم که باعث شد لبخند بیاد رو لبم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم بورد
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتو اومده باشه اگه پارت بعد رو میخواین ۱۵ لایک ۳۰ کامنت تا پارت بعد خدانگهدا