بلاخره 🦜 پارت 19

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/04/21 18:12 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلامممم ما اومدیم یوکی چان جون هم هست اما جای خوبی نیست حالا اینو ولش کن خوب میشه ایشالا 😊 بزن بریممم و باید بگم قراره سر گوشی انقدر اشک بریزید که بترکید :/ ( در ادامه )

نگاهش کردم و گفتم : تیکی...اسپاتس آن .... و دیدم چشماش گرد شد ..... گریه اش گرفت....بی صدا اشک میریخت. بغلم کرد و گفت: بانوی من ...خو..دتی ؟ مرینت.... هقهقهقهقهقهق ( مثلا گریه است :/  😂) گفتم : اره پیشیه من .. خودمم . 😊 از بغلم بیرون اومد و نگاهم کرد . بهم نزدیک شد . نمیدونم .. ولی یه حسی بهم میگفت همراهیش کنم . همراهیش کردم و لبامو روی لباش گذاشتم .. حسی که همیشه متنظرش بودم.

از زبان کت : وقتی دیدم همراهیم کرد، خیلی ذوق کردم .. اون بانوی من بود... چیزی نگذشته بود که احساس کردم داره شل میکنه .. لباشو برداشت و چشماشو باز کرد و افتاد . قبل از اینکه بیفته نگهش داشتم و گفتم : بانوی من ؟ بانوییی من .... و به حالت عادیش برگشت ... بارون، موهای خوشگلش رو پخش کرده بود و دلم رو با موهاش که مثل دریای بود برد.  گفتم : صب کن بینم . مگه دکترش نگفته بود بهش شک وارد بشه بیهوش میشه ؟ وایییی خاک تو سر منگلم 🫠 اومدم ببرمش بیمارستان که احساس کردم دستم خیس شده ....  به دستم نگاه کردم ... پرخون بود . نگاهم رفت سمت مرینت که یه تیر ( از این کمونی ها 🏹 ) بغل بدنشه و همینطور خون میاد ... دستمو گذاشتم اونجا و دور برم رو نگاه کردم ..

هیچکس نبود جز ..

خب تامام تامام..... 

برای پارت قشنگ و غم انگیز بعد : 

15 لایک 

20 کامنت