the taste of love •p3
•پارت جدید اضافه شد• برید ادامه
وقتی آلیا خونه رو ترک کرد مرینت لباسش را عوض کرد و برای اینکه فکرش یکم آزاد بشه بیرون رفت خیابون تقریبا شلوغ بود نفس های عمیق می کشید و به اطراف با دقت نگاه میکرد ولی هیچ چیز جز دریا و موج هایش حال مرینت رو بهتر نمیکرد خورشید کم کم داشت با کوچه و خیابون های پاریس خداحافظی میکرد و هوا روپوش مشکی اش را برتن، چندین ساعت به ساحل خیره بود نمیدانست که زمان به تندی سپری میشد ولی برای مرینت فرقی نمیکرد کسی را نداشت که نگرانش باشد ناخداگاه قطره اشکی از چشمش پایین آمد. مرینت چشم از ساحل کند و با دستای سردش قطره اشکی که از چشمش پایین امده بود را پاک کرد. همه جا تاریک و خلوت مرینت اهی از سر دلتنگی بر لب فرستاد و به سمت خانه رفت. با باز کردن در چراغ های خونه رو روشن کرد و به آشپز خونه رفت دنبال غذا میگشت اما چیزی پیدا نکرد به اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید گوشی اش را چک کرد 5دقیقه پیش یه پیام از طرف آلیا بود که مرینت با صدای آرومی لب میزد:
مرینت بابت امروز ازت ممنونم و برای اینکه جبران کنم امشب بیا خونمون واسه شام.
لبخند کوتاهی بر لب مرینت نشست و با آلیا تماس گرفت
-الو مرینت
مرینت با لحن ملایمی حرفش را شروع کرد
-آلیا واقعا لازم نیست
-نه نمیشه همیمن الان میای خدافظ
مرینت تا خاست لب بزنه تلفن قطع شد با لبخند به سمت کمد لباسش رفت با عوض کردن لباس عطر تلخی به لباسش زد و به سمت خانه آلیا حرکت کرد زنگ در به صدا در امد مرینت پشت در بود و با دعوت آلیا داخل رفت میز شام تقربیا آماده بود مرینت بابت زحمتی که آلیا کشیده بود تشکر کرد و به سمت میز حرکت کرد
-مرینت وایسا دادشمو صدا کنم
-اوه باشه
با خبر آلیا به برادرش آدرین از اتاق بیرون امدو روی صندلی نشست سلامی به مرینت کرد و بعد از آن سکوت همه جارا فرا گرفت موقع خوردن غذا آدرین چشم از مرینت بر نمیداشت و این مرینت رو معذب میکرد....