عشق حقیقی پارت ۴
به لطف فاطمه و ممد که بشدت کامنت دادن و از بس گفتن پارت بعد رو بزار گذاشتم بفرمائید ادامه مطلب
به دانشگاه که رسیدم رفتم روی یکی از نمیکت ها نشستم و فکر میکردم که یه صدای گفت سلام سرمو بالا آوردم دیدم آدرینه لبخند زدمو جواب سلامشو دادم که گفت : نینو بهم گفته تو هم مثل من کسی رو برای همگروهی شدن پیدا نکردی میگم میشه با من همگروهی بشی. تو دلم گفتم آخ جون بلخره میتونم بهش نزدیک بشم و باهاش وقت بگذرونم پس گفتم : آره میشه. که یه لبخند خیلی قشنگی زد انقدر قشنگ بود که میخواستم تا ابد اون لبخند رو ببینم و بهم گفت : باشه پس راجبه کی تحقیق کنیم که اون لحظه ناخودآگاه گفتم : تو. بعد از گفتن این حرف خیلی خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین که با لحن متعجب گفت : من؟! گفتم : ( با خجالت زیاد ) آ.......... آره که خندید گفت : باشه راستی ۳ روز دیگه نمایش لباس های زمستونی رو داریم و فکر کنم تو اون نمایش بتونیم یه پروژه ی خوب آماده کنیم نظرت چیه گفتم : عالی میشه بعدش گفت : تو روز نمایش لباس ها میگم میخوای بریم جاهای دیگه هم تحقیق کنیم برای بهتر شدنه پروژه گفتم : آره ایده ی خوبیه گفت : باشه پس امروز بعد از ظهر ساعت ۶ خوبه گفتم : آره خوبه که همون لحظه آلیا و نینو هم اومدن آلیا به من چشمک زد و نینو هم سرگرم احوالپرسی با آدرین بود و من هم با آلیا صحبت میکردم که آلیا گفت : خوب دختر خوب پیشرفت تونستین باهم همگروهی بشین منم گفتم : آره که آلیا گفت : خوبه خوب میخواین درباره ی چی تحقیق کنید گفتم : درباره ی آدرین که آلیا زد زیر خنده گفت : هم باهاش همگروهی شدی هم میخوای درباره ی خودش تحقیق کنی عجب کلکی هستی دختر که منظورش رو فهمیدم و گفتم : نه نه نه چون آدرین یه مدله گفتم اگه بخوایم در مورد خودش تحقیق کنیم راحت تر باشه آلیا گفت : باشه. که زنگ خورد این زنگ جغرافی داشتیم و با آدرین تو یه کلاس بودیم و بخاطر همین همه باهم رفتیم کلاس و بلافاصله بعد از وارد شدن ما استادمون هم اومد و شروع به درس دادن کرد اما من زیاد چیزی نفهمیدم چون همش حواسم به آدرین بود که با صدای استاد به خودم اومدم که گفت : خانوم دوپن چنگ حواستون کجاست گفتم : ببخشید استاد گفت : ایندفعه اشکالی نداره ولی دیگه تکرار نشه گفتم : باشه. چند دقیقه گذشت که زنگ خورد و بچه ها به سمت حیاط رفتن منم رفتم از بوفه همون همیشگی رو گرفتم کیک و آبمیوه داشتم میرفتم به سمت نمیکت که بشینم یهو پام پیچ خورد و افتادم چشمام رو بستم که دیدم یکی منو گرفت بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و سرم رو بالا آوردم و چشمام رو باز کردم که دیدم آدرینه من تو بغلش بودم حس کردم گونه هام داغ شده ولی واقعا خیلی آغوشش راحت بود و به آدم احساس امنیت و راحتی میداد که بعد از چند ثانیه به خودم اومدم و نگاهم رو ازش گرفتم که گفت : حالت خوبه از تو بغلش بیرون اومدم و گفتم : آره مرسی بعد گفت : اگه حالت خوبه چرا انقدر گونه هات قرمز شده. بیشتر خجالت کشیدم و گفتم : ( با لکنت ) آ.........آره ........ نگران نباش خوبم که گفت : باشه و رفت ولی هنوز تو شوک بودم خیلی آغوشش راحت بود و با خودم گفتم : کاش بشه بازم پام پیچ بخوره و بیفتم تو بغلش با صدای زنگ به خودم اومدم و رفتم سره کلاس
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم ِلذت برده باشین برای پارت بعد ۲۵ کامنت 😈😈 و ۱۵ لایک تا پارت بعد خدانگهدار