زندگی مرینت
پارت چهارم
مرینت:وای باید بجنبم.....
مری:چرا این ماشین خاموش شد؟باید به آلیا زنگ بزنم!
موقع زنگ زدن مرینت به آلیا....
مری:آلیا ماشینم خاموش شده موتورم که اون موقع بهت دادم گذاشتی تو جعبه ی ماشین؟
آلیا:آره،اما متاسفم مری من بنزین ماشینتو خالی کردم!یعنی مجبورم کردن!
مری:چرا؟کی مجبورت کرده؟
فیلیکس:من مری،من اینکار رو کردم!
مری:ت.....ت.....تو اینجا چیکار میکنی؟
فیلیکس:هه لکنت گرفتی منو دیدی!اومدم تو رو با خودم ببرم و مال خودم کنم.
مرینت:ههه اونوقت فک کردی منم با تو میام؟
فیلیکس:اگه نیای خودم میارمت!
بعد مری در جعبه رو وا کرد و موتور رو در اورد.
مری:میبینی من چی دارم عمرا منو بیاری.
فیلیکس:به فرمونش نگا انداختی؟فرمونش شکسته و گاز هم نمیده.
مری یه نگا انداخت....
مری:خیلی کثیفی فیلیکس!
فیلیکس:ما اینیم دیگه!
_اون مرینته!بیگیریدش.(آدرینه ها ها😜😂).
مری:این وسط گیر دو تا احمق مست افتادم!
مری داشت میدویید که از همه جا محاصرش کردن.
فیلیکس:میبینی مری دیگه راه فرار نداری با من بیا!
آدرین:نخیر ما از اول خونواده هامون موافقت کردن! با من بیا مرینت!
فیلیکس:که چی!ما هم خونواده هامون موافقت کردن و ما الان نامزدیم. شما هنوز نامزد هم نیستین بیا مرینت!
#مرینت
اینقدر حرف زدن من سرم درد گرفت و گیجی رفتم و اونا هم منو بیهوش کردن دیگه نفهمیدم چیشد....
حوصله ندارم بگم رمز چیه بی رمزش میکنم براتون