بلاخره 🕊️پارت 16

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/04/19 14:42 · خواندن 2 دقیقه

سلام سلامممم خوبین ؟ ببخشید ما دیر اومدیم جفتمون حال نداشتیم پارت بدیم :/ 

از زبان مرینت : یهو آدرین اومد بغلم کرد و گرم شدم اما بی اختیار زدم زیر گریه . گفت : ناراحت نباش همه چی درست میشه و اشکام رو پاک کرد . گفت : من خیلی احساسات بلد نیستم ولی گریه نکن باشه ؟ :) گفتم : بدو بریم خونه ما. گفت : یعنی چی.. ها .. ولی آخه ... گفتم : ولی بی ولی تو منو آوردی بیمارستان منم دارم جبران میکنم تازه مگه به بابات نگفتی اردویی ؟ ها ؟ گفت : تو از کجا فهمیدی من اینو گفتم . -دیگه دیگه :/ زود باش بریم . و بدو بدو زیر بارون رفتیم سمت خونه ما

رفتیم تو . یه نگاه به ساعت کردم . ساعت 12 شب بود . گفتم واییییییییییییییییییییییییییییی ساعت 12ئه ؟ بدو بریم بخوابیم . که یهو دیدم شیکمش قار و قور کرد . گفت : از وقتی پیشت بودم هیچی نخوردم و قیافه اش رو عین گربه شرک کرد 🙄

زنگ زدم رستوران و سریع فهمید رستورانه و گفت : یه قارچ سوخاری و مرغ سوخاری لطفا 😁 گفتم : بترکی. و گفت : میشه 300 تومن . گفتم : هوف و براشون واریز کردم و نشستم منتظر پیک که آدرین کنترل تلویزیون رو برداشت و هی بالا پایین کرد که یهو دیدیم یجا داره باب اسفنجی میده . یهو ادرین گفت : آخ جونننن باب اسفنجی .. باب اسفنجی! دیشدیری دیرین ....

بهش گفتم : خجالت بکش از سنت ! و پاشدم برم که گفت : وایسااااا این قسمتش خیلی باحاله اختاپوس با باب اسفنجی رفیق میشه ! ا ی وای شروع شد هیسسسسسسسسس

بعد با عصبانیت زدم زیر گوشش . گفت : چته دیوونه! اهههه باب اسفنجی تموم شد ! گفتم : زدم تا حالت جا بیاد .داشتم به آدرین میخندیدم که یهو صدای زنگ اومد . در را باز کردم و گفتم : سلاممممممممممم و سفارش رو گرفتم و گذاشتم جلوی آدرین که یهو ......

( خب ترکیدین نه ؟ این پارت رو خیلی طولانی کردیم )

برای پارت بعد :

10 لایک

19 کامنت 

خداحافظظظظ

یوکی چان تو هم یه چیزی بگو ! -خو چی بگم ؟ باشه خداحافظظظظظظ 😐