مادمازل دوپن p2

yasamin yasamin yasamin · 1402/04/19 12:58 · خواندن 2 دقیقه

سلام دوستان...پارت دوم رو اوردم.

ببینید بچه ها پارت گذاری هر روز هست ساعتش معلوم نیست ولی هر روز پارت میدم سعی کنید شب ها چک کنید چون شب ها حتما پارت دادم.اگر ندم هم اطلاع میدم بهتون...

از اون سالن بیرون رفتم...میدونم لوکا عاشقمه...ولی من نه من دلم پیش یکی دیگست
یکی که میدونم عاشقمه...شاید قبلا بوده و الان دیگه عاشقم نیست ولی درکش میکنم.من بدون اینکه بهش بگم برای چی ترکش کردم.با اینکه عاشقش بودم
سعی کردم به گذشته فکر نکنم به تقاطع خیابان رسیدم و با کلید قفل رو باز کردم.وارد اپارتمان شدم ساکت بود.سکوت همه جارو فرا گرفته بود و قلبم رو می فشرد.همیشه وقتایی که اینجا بودم حالم خوب نبود.هیچوقت اینجا رو نخواستم.ولی حداقل سروصداها باعث می شد زیاد فکر نکنم.ولی حالا 
میدونم چرا سر و صدایی نیست.چون کسی اینجا نیست اینجا یک اپارتمان متروکه است.متروک
هیچکس نمیاد تا اینجا زندگی کنه...هیچکس 
شاید ی دلیلی داره...دلیلی که خیلی برای من مهمه!ولی من فراموشش کردم.فراموش کردم این چیزیه که روی قلبم سنگینی می کنه...فراموش کردم عشقم رو...احساسم رو
اینجا زندگی نمی کنم.اینجا مال خانواده ام بوده
وقتی رفتن و تنهام گذاشتن این ملک و املاک موند.این اپارتمان که روزی صداهای خنده ی دختربچه ای توش می پیچید الان متروک شده و هیچکس توش زندگی نمیکنه
دختربچه ای که پدر و مادرش رو داشت.ارزو داشت مامور مخفی بشه...ارزو داشت به بقیه کمک کنه
فقط همین
دختربچه هفت سالش بود اون روز روز اول مدرسه اش بود.بعد از مدرسه دم در منتظر بود.پنج دقیقه...ده دقیقه...یک ربع و حتی یک ساعت
کسی نیومد...همه رفته بودن و دختربچه دم در مدرسه روی زمین نشسته بود.تو چشماش اشک حلقه زده بود و چهره اش از شدت ناراحتی و غم سفید بود.
هیچکس نبود.دختربچه مجبور شد تنهایی برگرده خونه
ادرس خونه رو بلد بود.فکر می کرد حتما مادرش یادش رفته و پدرش سرکاره
وقتی رفت تو خونه زنگ زد.کسی در رو باز نکرد.بازم زنگ زد.
(اگر دم در موندی به همسایه ها بگو)
دخترکوچولو زنگ در طبقه ی پایین تر را فشار داد.در باز شد و او وارد شد.سرو صدا بود...عین همیشه
همسایه ی مهربون طبقه ی پایینی بهم نگاه کرد و لبخند تلخی زد.من لبخند ساده ای زدم:خاله شارلوت...مامانم چرا در رو باز نکرد؟
شارلوت اهی کشید و سپس گفت:مامانت...اون...اون رفته
دختربچه با چشمان اشکی روی زمین افتاد و بیهوش شد...او بچه بود...ساده بود و ضعیف...خیلی ضعیف

 

 

برای بعدی لایک ها ۲۰ و کامنت ها ۳۰

ممنونم.

نویسنده:یاس