مادمازل دوپن_p1
سلام دوستان عزیز...من یاس هستم قبلا نویسنده ی رمان دریای چشمانت بودم.اونو کامل نکردم ولی رمان جدیدم رو امروز براتون میزارم.خیلی ازتون ممنونم که همراهم هستید اگر رمان رو دوست داشتید و لایک کنید و کامنت بدید ادامه اش میدم وگرنه که این پست رو پاک میکنم.اگر بشه لطفا سعی کنید کامنت هارو به ۲۰ برسونید.دوستتون دارم برید ادامه🌱
+میتونید برید...
_متشکرم
+ممنونم
...........
مارینت دوپن چنگ چمدانش را بست و اهی کشید.دلش نمیخواست با بد اخلاق ترین افسر پلیس به ماموریت رود.ان هم به عنوان زوج...
اما بعد خنده ای شیطانی کرد و زیر لب گفت:«خوش میگذره»
پالتو نارنجی اش را پوشید و موهایش را ازاد گذاشت..از ساختمان بیرون رفت و در خیابان چهارم به راه افتاد.با دیدن استودیو موسیقی ویرنا وارد شد.
صدای گیتار درون ساختمان می پیچید.مرینت این صدارا می شناخت...به سمت اتاق لوکا سرمربی گروه موسیقی رفت و در زد...
+بفرمایید
_سلام لوکا
و وارد شد...لوکا بلند شد و به سمت مرینت رفت و اورا راهنمایی کرد
+خوش اومدی
_ممنونم
+چی شده؟
_باید برم امم...واسه چیز خب....اوممم اره واسه واسه...واسه دانشگاه
+اوه دلم برات تنگ میشه.چه کمکی از دستم برمیاد؟
_راستش خواستم مراقب مامان باشی...میدونی که اون تورو دوست داره
+باشه من مشکلی ندارم ولی تو خودت قصد اون رو میدونی و من و تو که...
_منظورت رو فهمیدم و میدونم....بعد از سفر بهش میگم.
لوکا لبخندی زد و گفت:«هرچه زودتر بگی بهتره...از کجا معلوم شاید دیگه وقتی نباشه..البته امیدوارم وقت زیاد باشه»
_لوکا میدونم ولی خب اون واقعا نمیتونه تحمل کنه.باید زودتر یک کاری کنم خیلی ناراحته ولی من نمیتونم فعلا بهش بگم خب اخه من و....
+باشه باشه
لوکا کنار مرینت روی صندلی نشست و لبخندی زد.مرینت متوجه شد که او سرش را مدام به او نزدیک تر می کند
دوست دارم لایک ها و کامنت ها بالای ۲۰ برسه...ممنونم.💗:))