وبلاگ لیدی باگ

سلام سلام از این به بعد رمانم نویسنده رمان عاشقتم و عاشقت خواهم ماند هم کمکم میکنه برای نوشتن خب خب زیاد چل چلی کردم بریم برای پارت 15

وارد فرودگاه شدیم 

 رفتیم سوار هواپیمای شخصی شون شدیم داخل خیلی باحال بود رفتم و نشستم کنار پنچره ادرین هم اومد کنارم نشست... 

هواپیما حرکت کرد از بالا پاریس خیلی گشنگ تر بود (بچه ها اشتباه تایپی نیس من به قشنگ میگم گشنگچ😂😅) 

همین جوری که داشتم به منظره نگاه میکردم خوابم برد (بچه ها خیلی خوابش باحاله) 

بیا پایین تر

.. 

. 

. 

. 

. 

. 

خب واستا که رسیدیم 

خواب مرینت 👇🏻

مامان:  مرینت برات خاستگار  ااومده منم قبول کردم بدو حاضر شو که فردا عقده( 😅) 

مرینت:  اام....... ا

مامان:  ممنم راضی نیستم ولی رو حرف بابات نمیشه حرف زد 

مرینت🥀

زنگ زدم به دوستم قدیمیم الیا ولی اشتباه زنگ زدم به مامان ادرین😅😅😅😅😅

سلام الیا مامانم میخاد منو به زور شوهر بده😭😭😭😭😭😭

امیلی: مرینت جونم چرا؟ 

من:  اااااا  بببخشید خاله اشتباه به شما زنگ زدم

امیلی: نه عزیزم اشکالی نداره داشتی شوخی میکردی؟ 

من:  ننه خاله نههه😭

امیلی:  سریع پاشو بیا خونه ما

من:  وولی.... 

امیلی: ولی نداره پاشو بیا 

من:  بباشه خاله 

خونه خاله امیلی🥀

ادرین:  ممامان چه اتفاقی برا مرینت افتاده

و خاله برای ادرین همه چی رو تعریف میکنه.... 

مرینت از راه میرسه و امیلی اون رو تو اتاقی که براش اماده کرده بوده میبره مرینت روی تخت میشینه و ادرین میره کنارش و.......... 

پایان پارت 15😅😅بابت کم بودنش ببخشید 

کامنت و لایک یادتون نشه (برای پارت بعد 15 لایک و 10 تا کامت کافیه😉)