عشق جهنم فصل ۲ قسمت ۹

Marl Marl Marl · 1402/04/16 12:05 · خواندن 2 دقیقه

نمیدونم چرا قابل دید نبود 

نمیتونم کاور مستطیلی بزارم .

 اینجا میزارم قبول

چقدر از دستتون ناراحتم .  نکنه رمانم خوب نیس اگه اینطوره ادامش ندم و رمان جدید بنویسم؟

برای چند لحضه چشمام رو بستم . نه این امکان نداره. !دروغه همش دورغه!
شاهزاه اوکیانگ: چیه ؟ فکر می کنی دروغ می گم . 
سر دنیل رو بیارین.
ترس خودم به بدنم نفوز کرده بود و بدنم سردشده بود دستام میلرزیدن  . این از کجا فهمید به چی فکر می کنم ..
نکنه !.نکنه دوباره بلند فکر کردم ..
تموم جرعتم رو جمع کردم با صدای بلندی که همه بشنون خواندم: 
_ پس توهم کسی هستی که منو تکون میدی ؟
قهقه ای که کمی توش ترس موج میزد،  زدم و دوباره گفتم :
_ زمین  زد مهره خوانان .
که خوارد بر زمینِ مهره خوانان.
پس اگه زمینم بزنی جوری زمینت می زنم که دیگه بلند نشی.
اوکیانگ: هه زبون درازیا !. ولی من زبونم دراز ترم دختره دهاتی !.خانوم کوچولو . بچرخ تا بچرخیم .
_ سر برادرم کجاست؟
اوکیانگ: اوردنش.!
با غرور داخلش رو نگاه کردم و پوزخند زدم . مهره ی زرنگیو انتخاب کردی که نمی تونی گولش بزنی .
اعصبانی دستشو روی دسته صندلی زد و با اعصبانبت فریاد زد.
اوکیانگ: گمشو اشغال . 
_ ببین کی گم میشه.
اوکیانگ: خفه شو زبون دراز
با قدم های خونسرد از اتاق شاهزاده اوکیانگ بیرون امدم و نفس عمیقی کشیدم . ترسیده وارد اتاقم شدم که،......
از زبون شاهزاده اوکیانگ.
چه کار اشتباهی کردم که نکشتمش !.
لیاقت زنده بودن نداره .
از محوطه قصر بیرون اومدم. یه نیشخند کوچولو زدم و به سمت اتاق ایزابلا رفتم .
دستم رو روی دیوار های کنار اتاق ایزابلا کشیدم . جای مورد نظر و مخفیگاه دنیل رو پیدا کردم . اروم گوشه ای از اون رو بیرون کشیدم و وارد تونل شدم . وقتی از پله ها پایین رفتم صدای پچ پچ و همهمه زیاد شد . از شدت صدای بلند دستم رو روی لاله ی گوش هام قرار دادم و به سمت صدا رفتم .
اروم دنیل رو به همراه دیوید دیدم . خشم توی چشمام جمع شده بود . 
مگه اونا نکشته بودنشون .
پشت دیوار قایم شدم تا واظح تر حرف های اونا رو بشنوم.
دیوید: دنیل اگه سرباز ها رو از منطقه B به منطقهA بفرستیم .( منطقه BوA در گذشته برای حمله کردن به کشور ها استفاده می کردن . تا راحت تر اسم اون همه شهر و کشور رو حفظ کنن)سرباز ها محفظه باز تری برای حمله دارن .
می خواستم نزدیک تر بشوم . که با قدم هام روی یک تکه چوب کوچیک قرار گرفتم . و صدای تلق کوچیکی داد. نگاه دیوید و دنیل روی من قرار گرفت .