قولی که زیرپا گذاشته شدp40
(زندان تارتاروس4/مدرک1)
برید ادامه. (به نظر میرسه باید شروع به تایپ کردن بکنم. چون فقط تا اینجای داستان رو نوشته بودم)
*تلفن قطع شد*
لوسی: نگران نباشید زنده می مانند.
دیمین: من واقعا از خونسردی تو تعجب میکنم.
لوسی: عزیزم این نتیجه ی 13 سال زندگی با النازه.
دیمین: که اینطور.
مرینت: تمرین کردن رو از کی شروع می کنیم؟
لوسی: از فردا.
آدرینا: شما برین تمرین کنید من یکی که نیستم.
آدرین: شوخی میکنی دیگه. مگه نه؟
آدرینا: نه شوخی نمیکنم. نکنه اخطار مامان رو فراموش کردی؟
کارین: چی شده؟ چرا نمی خوای بیای؟ آهان فهمیدم! تو تنبلی! و واسه ی همین هم تمرین کردن رو دوست نداری!
آدرینا: چی؟ تنبل؟ اونم من؟ حرف مفت نزن!
دیمین: پس چرا نمی آیی؟ از چی میترسی؟
آدرینا: از تو!
دیمین: من؟
آدرینا: آره از تو! منظورم دقیقا خودته! اصلا چرا باید بهت اعتماد کنم؟! تو میگی که یک دروگر هستی و زن کناری تو هم یه جادوگره! چرا باید باور کنم؟ تو که حتی یک مدرک هم به ما نشون ندادی!
کارلا: آدرینا!
کارین: چرا فکر میکنی دیمین دروغ میگه؟
آلینا: حرفت رو پس بگیر!
دیمین:*با لحنی آرام و ترسناک می گوید* مدرک می خوای؟ مشکلی نیست. الان بهت ثابتش می کنم.
[دنیای میانه]
[زندان تارتاروس]
ساشا *روی پا هایش می افتند*: دیگه هیچ وقت این کار رو نکن.
الناز: قول نمی دم.
کاترین: ما زنده ایم.
(از زبون آبراهام)
این بچه ها دیوونه اند! آخه کدوم آدم عاقلی همچین کار هایی میکنه؟ اصلا کدوم آدمی پاش رو توی این زندان کوفتی میزاره؟ من که نمی فهمم.
اگه قراره که جونم رو به این بچه ها بسپرم که کارم زاره.
الناز*رو به ساشا*: بیخیال اونقدر ها هم ایده بدی نبود. راستی کاترین تو اون موقع داشتی با کی حرف میزدی؟
کاترین: من؟ من داشتم با لوسی حرف میزدم.
دیدید گفتم. دیوانه اند.
آبراهام: ولی جز من و شما سه تا که کسی نبود.
کاترین: من داشتم تلفنی با اون حرف میزدم.
ساشا: وای نمی دونستم تلفن اینجا هم آنتن میده!
الناز: حالا چرا یک دفعه ذوق مرگ شدی؟ بعدشم وقتی دارم آنتن قابل حمل با خودم میبرم باید هم آنتن بده.
*کاترین، ساشا و آبراهام تازه متوجه کوله پشتی الناز میشوند*
کاترین*با تعجب میگوید*: و من تمام مدت فکر میکردم اون سیخ ای که از کوله ات بیرون زده یه نوع شوکر هست.
الناز: خب. این هم مثل شوکر با برق کار میکنه. اما اگه حواس جمعی داشته باشی دچار برق گرفتگی نمیشی.
شوکر؟ اون دیگه چیه؟ یعنی توی اون چند دهه ای که من این پایین سپری کردم دنیا اینقدر تغییر کرده؟ دارم گیج میشم.
هیچی ولش کن. بعدا سر در میارم.
الناز: خب دوستان عزیز من. به لایه چهارم خوش آمدید.
[دنیای انسانی]
(راوی)
آدرینا*با صورتی کمی رنگ پریده و به شکل ربات از اتاق دیمین دور میشود*: مو لای درز اش نمی ره.
مرینت*شانه های آدرینا را میگیرد*: هی. حالت خوبه؟
آدرینا: من...خوبم.*و به زحمت با دستانش علامت خوب را نشان میدهد*
الکسی*رو به دیمین*: بیا امیدوار باشیم که هرگز نفهمیم تو چی به آدرینا نشون دادی.
دیمین*دست به سینه میشود و با لحنی توهین شده میگوید*: هی! من که چیز بدی بهش نشون ندادم. اون مدرک خواست ؛ منم یک مدرک محکم و غیر قابل انکار بهش نشون دادم. مگه نه آدرینا؟
آدرینا: من...حتی...نمیدونم...بد ...از نظر تو یعنی چی.
آلینا: مطمئنی حالت خوبه؟
آدرینا: من خوبم.
آلینا بعد از کمی شکاک نگاه کردن به آدرینا و دیمین دست از سر آن دو برمیدارد.