رمان شروعی جدید در زندگی
پارت ۱۴ رمان عاشقتم و عاشقت خواهم ماند ادامه نداره😭
از زبان آدرین
بعد از مهمونی خونه مرینت رفتم رفتم خونه و روی تختم دراز کشیدم
به فکر مرینت بودم که همینجور خوابم برد
صبح که بلند شدم دیدم ساعت ۷:۳۰ خدا را شکر
قرار بود ساعت قرار بود ساعت ۹ برم خونه مرینت دنبالش
ناتالی رو صدا زدم
آدرین: ناتالی
ناتالی: بله
آدرین: میشه خواهش کنم چمدونم رو بیاری؟
ناتالی چشمی میگه و میره چمدون آدرینو میاره
آدرین لباس خوشگلامو توی چمدون گذاشتم (بچهام میخواد دلبری کنه/ هیستا حرف نزن اصلا برو ببینم تو اتاق من چیکار میکنی باشه خودت خواستی )
« از زبون مرینت»
بعد از اینکه آدرین و مادر پدرش از خونمون رفتن
رفتم لباسامو درآوردم و روی تخت خوابیدم
توی این فکر بودم که ویلاشون چه شکلیه؟ تو همین فکر بودم که خوابم برد
صبح که بلند شدم دیدم ساعت ۸ برای همین سریع بلند شدم و دست صورتمو شستم صبحونمو خوردم
رفتم بالا چمدون خوشگلی که خودم تزیینش کرده بودم و رنگ صورتی بود رو برداشتم و لباسامو توش گذاشتم از هر رنگ یه لباس گذاشتم توی چمدون
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۸:۳۰ه یا خدا فقط نیم ساعت وقت داشتم تا سریع بلند شدم و آرایش کردم و لباسو پوشیدم
لباسم
https://s8.uupload.ir/files/top-dress-model-for-girls-5_datd.jpg
یهو مامانم صدام زد:
مامان: مرینت آمادهای؟
مرینت: بله مامان شما حاضرین؟
مامان آره ما حاضریم
من: چمدوناتونو بستین؟ مامان: آره دخترم بستیم
به ساعت نگاه کردم ساعت ۹ بود و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره آدرین بود
رفتم پایین و وسایلامو گذاشتم جلوی در رفتم بالا و در خونه رو بستم
اومدم پایین سوار ماشین شدم
( مرینت با آدرین رفت گابریل با امیلی و سابینم با تام)
آدرین: چرا اینقدر ساکتی
من: خوابم میاد
آدرین: تا فرودگاه راهی نیست بیدار باش و توی هواپیما بخواب
من: باشه فقط یه چیزی
آدرین: جونم؟
من: میشه خواهش کنم صدای ضبطتو زیاد کنی آخه من عادت دارم توی ماشین آهنگ گوش بدم
آدرین: آره آره حتماً فکر کردم تو بدت میاد
آدرین آهنگو گذاشت دقیقاً همون آهنگی بود که خیلی دوسش داشتم برای همین احساساتی شدم و یه قطره اشک از کنار چشمم اومد آدرین خوبی الان آهنگو عوض میکنم من چیزی نیست خوبم رفتیم تو فرودگاه و سوار هواپیمای شخصیشون شدیم......