?Who is the king
پارت اخر
P44
مرینت
ادرین جلو امد به اتسوشی نگاه کرد پوزخندی زد و گفت : فضولی منو پیش پدر بزرگ کردی ؟
اتسوشی : اهوم مشکلی داری
ادرین لحنش رو عوض کرد و انگار یه ادم دیگه شد
ادرین : لباس عروس خیلی بهت میاد
من ادم بدی نیستم فقط میخواستم تو رو داشته باشم و برای ب دست اوردن خواسته هام هر کاری میکنم ..... امروز اخرین روزیه که اینجام خواستم واسه اخرین بار ببینمت
من : کجا میری ؟
ادرین : میرم امریکا
روبه اتسوشی کرد و گفت : با اینکه نمیخوام سر به تنت باشه ولی ...
اتسوشی : احساسمون دو طرفس
ادرین : دلم برای تو هم تنگ میشه هرچی باشه پسر عموی منی
همدیگه رو بغل کردن
ادرین : فک نکن چون بغلت کردم دوست دارما !
من دیگه باید برم از پروازم جا میمونم
من : خداحافظ
لبخندی زد و رفت
من : امیدوارم اونم خوشبخت بشه
اتسوشی دستشو جلوم گرفت دستمو تو دستش گذاشتم و رفتیم پایین
دست زدن و گلبرگ رو سرمون ریختن
رفتیم پشت میز نشستیم لوکا و جولیکا هم شاهدمون شدن
همه جمع شدن و باهم یک عکس دسته جمعی گرفتیم
________۵ سال بعد __
پاپکرن ها رو داخل ظرف ریختم
خدمتکار : دیگه با ما کاری ندارید ؟
من : نه میتونید برید
از اشپزخونه رفت
پاپکرن ها رو برداشتم و رفتم داخل پذیرایی اتسوشی نشسته بود و فیلم نگاه میکرد
کنارش نشستم دستشو دور گردنم انداخت و منو توی بغل خودش کشید
من : پاپکرن پنیری همونطور که دوست داری
چنتا برداشت و گفت : خیلی ممنونم
صدای پاهای کوچیکش رو شنیدم که داشت از پله ها پایین میومد و بغض کرده بود
من : عزیزم تو چرا بیدار شدی
_ خواب بدی دیدم
اتسوشی رفت بغلش کرد اوردش پیش خودمون و گفت : اب نداره بهش فکر نکن
_ اما خیلی بد بود
من : ما همیشه کنارتیم هیچ وقت نمیزاریم کسی تو رو اذیت کنه
اتسوشی : دوست داری باهم شکلات بخوریم ؟
چشماش برق زد و گفت : اره !
من : اما الان وقت خوابه نه شکلات بیا بریم بخوابیم
اتسوشی : نچ وقت شکلاته بیا بریم اشپزخونه
من : هی بد عادتش نکن !
بغلش کرد و رفتن تو اشپزخونه
من : صبر کن ! ........
شونه ای بالا انداختم و ادامه دادم : وایسید منم شکلات میخوام !
اینم از پارت اخر امیدوارم این رمان رو دوست داشته باشید 💜🖤