آرزو بودن با تو🫧p7

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/11 16:43 · خواندن 3 دقیقه

بچه ها خب درضم خیلی کم کامنت میدین بیشتر کنید

#از زبان مرینت#

آدرین:مری میگم تو گفتی کاگامی کاری کرد که از شغلت اخراج بشی گفتی دروغ گفت و تُمَت بهت زد ولی.....

حرفش را قطع کردم و گفتم:آره درست میگی 

آدرین:میگم تو شغلت چی بود که اخراج شدی.

من:آمممممم خب من داخل اداره پلیس کار می‌کردم.

آدرین(خیلی تعجب زده):چی اصلن بهت نمیاد.

من:نه الان نمیاد ولی خب بزار به الکس زنگ بزنم 

وااای یادم اومد اونو که در خونه الکس جا گذاشتم 

آدرین:اشکال نداره بیا عشقم با گوشی من زنگ بزن

گوشی رو گرفتم و داشتم شماره الکس رو میگرفتم

(یعنی داشت شماره رو ها رو میزد)

آدرین:با الکس چیکار داری

من:میخوام بگم یکی از کیفام رو بیاره

آدرین:نمیخواد من چنتا کیف برات خریدم تو کمده

من:میدونم ولی داخل آنها چیزی که من میخوام نیست الو الو الکس سلام خوبی میگم کیف آبی من رو میاری

الکس:سلام مرینت خوبم ولی من الان یکی اومده خونمون نمیتونم بیام

من( با لحن ترس):چی کاگامی خونه ماست الکس واقعا که حالا تو بیار

الکس:باشه الان میارم

قطع کردم و..

من:الانه که سکته کنم یا خدا

آدرین:آروم باش فقط اومده خونتون هیچی نیست دو روز تو اتاقت می‌خوابه بعد میره

بلند شدم از سره جام:یا خدا 

گوشیو برداشتم و دوباره به الکس زنگ زدن

من:الو الو الکس نمیخواد بیاری خودم میام

الکس:باشه..........

من:آدرین بدبخت شدم

آدرین:چی شده 

من:آدرین ببخشید من یک چیزیو بهت نگفتم.

آدرین:چیو

من:الان نمیتونم بگم بریم تو راه میگم 

سریع رفتیم تو ماشین و راه افتادیم 

آدرین:حالا میگی

من:آممممم خب میدونی من داخل اتاقم یک تفنگ دارم داخل کیف آبیِ

آدرین:حالا چرا میترسی

من:خب آخه کاگامی عادت داره وسایل اتاقمو میگرده و هرچی منظرش جالبه بر میداره. حالا اون اگه تفنگو برداره میاد سراغم

آدرین:خب خطر ناک شد ولی میگم اگه تو از کار اخراج شدی چرا تفنگو داری

من:خب من وسایل جانبی پلیسی رو تحویل ندادم و همشون پیشم موند

آدرین:همشون مگه چنتا بودن

من:خب ۲ تا نانچیکو ۷ خَنجَر🗡۲ تا سپه🛡۵تا🏹تیر کمون و یک تفنگ🔫 و همشون تو یک ساک هستم و قفله ولی من تفنگو گذاشتم تو کیف آبی ام

و رسیدیم سریع رفتن بالا و رفتم تو اتاقم دیدم کاگامی داره با کیف آبی ور میره ازش گرفتم تفنگو از تو کیف در آوردن و الکس و آدرین هم سریع اومدن بالا تفنگو جلو کاگامی گرفتم 

الکس:مرینت داری چیکار میکنی

آدرین:مرینت ولش کن

من:نه نمیکنم 

کاگامی:مرینت چرا اینجوری فکر میکنی منم مثل یکی از دوستات بدون

تفنگو اوردم پایین و و نزدیک کاگامی شدم و داد زدم:چجوری تورو دوست خودم بدونم میدونی تو الان ۷ ساله که هر کاری میکنی که منو اذیت کنی حالا هم برادرم 

کاگامی:نه اشتباه فکر میکنی

آدرین اومد از پشت بغلم کرد و در گوشم گفت:نفسم ولش کن کاگامی کاری باهات نداره 

من:اون کاری با من نداره ولی من دارم

آدرین خیلی ترسید و رفت عقب

الکس:مری ولش کن داری اشتباه فکر میکنی.

دلم درد میکرد و خیلی بی حال بودم تفنگ از دستم افتاد از هوش رفتم

از زبان آدرین 

دیدم مرینت حالش بده تفنگ از دستش افتاد و از هوش رفت دویدم که که بگیرش و چون کاگامی نزدیکش بود اون گرفتش 

الکس:واییییییییییی نه دوباره نه

کاگامی و من(باهم):دوباره

من:الکس بعدن توضیح میدی ولی الان مرینت رو چیکار کنیم

تو بغلم گرفتمش و..

الکس:باید ببریمش بیمارستان