آرزو بودن با تو🫧p7
بچه ها خب درضم خیلی کم کامنت میدین بیشتر کنید
#از زبان مرینت#
آدرین:مری میگم تو گفتی کاگامی کاری کرد که از شغلت اخراج بشی گفتی دروغ گفت و تُمَت بهت زد ولی.....
حرفش را قطع کردم و گفتم:آره درست میگی
آدرین:میگم تو شغلت چی بود که اخراج شدی.
من:آمممممم خب من داخل اداره پلیس کار میکردم.
آدرین(خیلی تعجب زده):چی اصلن بهت نمیاد.
من:نه الان نمیاد ولی خب بزار به الکس زنگ بزنم
وااای یادم اومد اونو که در خونه الکس جا گذاشتم
آدرین:اشکال نداره بیا عشقم با گوشی من زنگ بزن
گوشی رو گرفتم و داشتم شماره الکس رو میگرفتم
(یعنی داشت شماره رو ها رو میزد)
آدرین:با الکس چیکار داری
من:میخوام بگم یکی از کیفام رو بیاره
آدرین:نمیخواد من چنتا کیف برات خریدم تو کمده
من:میدونم ولی داخل آنها چیزی که من میخوام نیست الو الو الکس سلام خوبی میگم کیف آبی من رو میاری
الکس:سلام مرینت خوبم ولی من الان یکی اومده خونمون نمیتونم بیام
من( با لحن ترس):چی کاگامی خونه ماست الکس واقعا که حالا تو بیار
الکس:باشه الان میارم
قطع کردم و..
من:الانه که سکته کنم یا خدا
آدرین:آروم باش فقط اومده خونتون هیچی نیست دو روز تو اتاقت میخوابه بعد میره
بلند شدم از سره جام:یا خدا
گوشیو برداشتم و دوباره به الکس زنگ زدن
من:الو الو الکس نمیخواد بیاری خودم میام
الکس:باشه..........
من:آدرین بدبخت شدم
آدرین:چی شده
من:آدرین ببخشید من یک چیزیو بهت نگفتم.
آدرین:چیو
من:الان نمیتونم بگم بریم تو راه میگم
سریع رفتیم تو ماشین و راه افتادیم
آدرین:حالا میگی
من:آممممم خب میدونی من داخل اتاقم یک تفنگ دارم داخل کیف آبیِ
آدرین:حالا چرا میترسی
من:خب آخه کاگامی عادت داره وسایل اتاقمو میگرده و هرچی منظرش جالبه بر میداره. حالا اون اگه تفنگو برداره میاد سراغم
آدرین:خب خطر ناک شد ولی میگم اگه تو از کار اخراج شدی چرا تفنگو داری
من:خب من وسایل جانبی پلیسی رو تحویل ندادم و همشون پیشم موند
آدرین:همشون مگه چنتا بودن
من:خب ۲ تا نانچیکو ۷ خَنجَر🗡۲ تا سپه🛡۵تا🏹تیر کمون و یک تفنگ🔫 و همشون تو یک ساک هستم و قفله ولی من تفنگو گذاشتم تو کیف آبی ام
و رسیدیم سریع رفتن بالا و رفتم تو اتاقم دیدم کاگامی داره با کیف آبی ور میره ازش گرفتم تفنگو از تو کیف در آوردن و الکس و آدرین هم سریع اومدن بالا تفنگو جلو کاگامی گرفتم
الکس:مرینت داری چیکار میکنی
آدرین:مرینت ولش کن
من:نه نمیکنم
کاگامی:مرینت چرا اینجوری فکر میکنی منم مثل یکی از دوستات بدون
تفنگو اوردم پایین و و نزدیک کاگامی شدم و داد زدم:چجوری تورو دوست خودم بدونم میدونی تو الان ۷ ساله که هر کاری میکنی که منو اذیت کنی حالا هم برادرم
کاگامی:نه اشتباه فکر میکنی
آدرین اومد از پشت بغلم کرد و در گوشم گفت:نفسم ولش کن کاگامی کاری باهات نداره
من:اون کاری با من نداره ولی من دارم
آدرین خیلی ترسید و رفت عقب
الکس:مری ولش کن داری اشتباه فکر میکنی.
دلم درد میکرد و خیلی بی حال بودم تفنگ از دستم افتاد از هوش رفتم
از زبان آدرین
دیدم مرینت حالش بده تفنگ از دستش افتاد و از هوش رفت دویدم که که بگیرش و چون کاگامی نزدیکش بود اون گرفتش
الکس:واییییییییییی نه دوباره نه
کاگامی و من(باهم):دوباره
من:الکس بعدن توضیح میدی ولی الان مرینت رو چیکار کنیم
تو بغلم گرفتمش و..
الکس:باید ببریمش بیمارستان