ارباب زاده

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/04/09 23:51 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۱۰ (پایان فصل ۱)

 

_پسره ی الدنگ بیشعور بیبببب بیببببب بیببببب (مثلاً سانسوره )[ من :مرینت جان ارامش خودتو حفظ کن/ _نمیشههههههه/ من : 🙄🙄]

مرینت :

لباسم و پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم . آدرین دم در وایستاده بود و فکر کنم منتظر من بود

&بیا بریم (با حالت سرد و خشک)

اول اون پیش قدم شد و من مثل جوجه اردک داشتم دنبالش میرفتم . بعد چند قدم به یه اتاق رسیدیم .

& برو تو

_ممنون

&چیزی احتیاج داشتی به من بگو

_چشم

رفتم داخل اتاق و به جای اینکه بهش نگاه کنم رفتم رو تخت دراز کشیدم

_آخیششششش

بعد چند ساعت بالاخره تنم رو روی بالشت راحت گذاشته بودم یه ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲ شب بود ! یعنی من از ساعت ۸ بیدار بودم بدون اینکه استراحت کنم ، هعی مرینت هعی . کی گفت تو شوهر کنی مرینت ...... کی گفتتتتتت

بعد ۱ ساعت کلنجار با خودم گرفتم خوابیدم .

۳ سال بعد

آدرین :

۳ سال گذشت با کل خوبی ها و بدی هاش گذشت .

لباس و شلوار مشکی پوشیدم ، به قیافه خودم بعد مدت ها تو آینه نگاه کردم . زیر چشمام پف کرده بود و چشام قرمز بود . به مایک نگاه کردم که داشت گریه میکرد ، خدا می‌دونه تو این چند روز چند بار گریه کرده بود ...... چند شب بی خوابی کشیده بود . به سمت مایک رفتم و بغلش کردم .

[&مایک +آدرین]

& مایک

+بله

&منو نگاه

+بله

&گریه نکن باشه

+ چشم

&بیا بریم

سوار ماشین شدیم و به طرف آرامگاه رفتیم . وقتی اونجا رسیدیم جسد مرینت و آوردن و داشتن خاکش میکردن . اشکام دونه دونه داشت می‌ریخت . الهی واسش بمیرم که چقدر زجر کشیده بود . چقدر اذیتش میکردم . مایک از بغلم پرید پایین و داشت به سمت مرینت می‌رفت و مرینت و صدا می‌کرد ‌. سریع قبل اینکه برسه رفتم گرفتمش و بغلش کردم . چقدر دلم تو این یه روز واسه مرینت تنگ شده بود . مرینت ببین رفتی چقدر مارو عذاب دادی . واسه چی مردی واسه چی ؟

+(مامان نه نه مامان منو تو خاک نزارین ( همراه با گریه)

&مایک آروم باش..... پسرم آروم باش

+نه مامانم و نزارین تو خاک

ایندفعه من و مایک بودیم که داشتیم گریه میکردیم

..................... 

اینم از پارت آخر 

البته ببخشید پارت ندادم ولی شما هم منو ساییدین 

گفتم الان بیام پارت بدم

لایک و کامنت  نزارین فصل دوم رو نمی‌زارم

تا فصل دوم خدافظ