ارباب زاده
پارت ۱۰ (پایان فصل ۱)
_پسره ی الدنگ بیشعور بیبببب بیببببب بیببببب (مثلاً سانسوره )[ من :مرینت جان ارامش خودتو حفظ کن/ _نمیشههههههه/ من : 🙄🙄]
مرینت :
لباسم و پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم . آدرین دم در وایستاده بود و فکر کنم منتظر من بود
&بیا بریم (با حالت سرد و خشک)
اول اون پیش قدم شد و من مثل جوجه اردک داشتم دنبالش میرفتم . بعد چند قدم به یه اتاق رسیدیم .
& برو تو
_ممنون
&چیزی احتیاج داشتی به من بگو
_چشم
رفتم داخل اتاق و به جای اینکه بهش نگاه کنم رفتم رو تخت دراز کشیدم
_آخیششششش
بعد چند ساعت بالاخره تنم رو روی بالشت راحت گذاشته بودم یه ساعت نگاه کردم ساعت ۱۲ شب بود ! یعنی من از ساعت ۸ بیدار بودم بدون اینکه استراحت کنم ، هعی مرینت هعی . کی گفت تو شوهر کنی مرینت ...... کی گفتتتتتت
بعد ۱ ساعت کلنجار با خودم گرفتم خوابیدم .
۳ سال بعد
آدرین :
۳ سال گذشت با کل خوبی ها و بدی هاش گذشت .
لباس و شلوار مشکی پوشیدم ، به قیافه خودم بعد مدت ها تو آینه نگاه کردم . زیر چشمام پف کرده بود و چشام قرمز بود . به مایک نگاه کردم که داشت گریه میکرد ، خدا میدونه تو این چند روز چند بار گریه کرده بود ...... چند شب بی خوابی کشیده بود . به سمت مایک رفتم و بغلش کردم .
[&مایک +آدرین]
& مایک
+بله
&منو نگاه
+بله
&گریه نکن باشه
+ چشم
&بیا بریم
سوار ماشین شدیم و به طرف آرامگاه رفتیم . وقتی اونجا رسیدیم جسد مرینت و آوردن و داشتن خاکش میکردن . اشکام دونه دونه داشت میریخت . الهی واسش بمیرم که چقدر زجر کشیده بود . چقدر اذیتش میکردم . مایک از بغلم پرید پایین و داشت به سمت مرینت میرفت و مرینت و صدا میکرد . سریع قبل اینکه برسه رفتم گرفتمش و بغلش کردم . چقدر دلم تو این یه روز واسه مرینت تنگ شده بود . مرینت ببین رفتی چقدر مارو عذاب دادی . واسه چی مردی واسه چی ؟
+(مامان نه نه مامان منو تو خاک نزارین ( همراه با گریه)
&مایک آروم باش..... پسرم آروم باش
+نه مامانم و نزارین تو خاک
ایندفعه من و مایک بودیم که داشتیم گریه میکردیم
.....................
اینم از پارت آخر
البته ببخشید پارت ندادم ولی شما هم منو ساییدین
گفتم الان بیام پارت بدم
لایک و کامنت نزارین فصل دوم رو نمیزارم
تا فصل دوم خدافظ