آرزو بودن با تو🫧p4

𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 𝙈𝙚𝙝𝙧𝙨𝙖 · 1402/04/08 18:49 · خواندن 3 دقیقه

بچه ها من کاور🫧 ام خیلی خوشگله و سایزش هم اندازه است ولی وقتی پست میکنم🎀 تار میشه و سایزش🍭 هم کوچیک💖

از زبان مرینت 

من: آدرین به من پیشنهاد ازدواج داد و گفت به تو نگم

(از وقتی که به مرینت پیشنهاد ازدواج میده مرینت عاشق شد) 

الکس(داد زد):اون چه غلطی کرد دیگه حق نداری باهاش حرف بزنی دیگه عق نداری نزدیکش بشی

من:خوب ممن دوسش دارم

الکس(داد زد):تو غلط کردی

من(با لحن ترس):خب تتتو همم گاکامی رو دوس داری 

الکس:آمممم 

من:فقط برای من عشق ممنوعه

الکس(داد زد): دقیقا آره

#از زبان الکس#

مرینت گریه کرد و رفت تو اتاقش.

یکم با خودم فکر کردم خب مرینت عاشق شده

رفتم از پله ها بالا در را باز کردم و وارد اتاق شدم

الکس(با لحن مهربان):مرینت ببخشید نباید چند دقیقه پیش باهات اینجوری صحبت می‌کردم‌.

#از زبان مرینت #

من:باشه باشه من فردا به آدرین میگم ازت متنفرم و دیگه نمیخوام ببینممم تت بعد گریم گرفت

الکیس آرام آرام نزدیکم شد و بغلم کرد...

الکس:مری میدونی من همون دیروز که که ناراحت بودی من به کاگامی پیام دادم و کات کردم.     از بقلش بیرون آمدم

من(با تعجب):واقعا چرا

الکس:به خاطر تو دوس نداشتم ناراحتی تورو ببینم.

 _______________________________________________

فردا صبح در دانشگاه از زبان مرینت

زنگ خورد خواستم با الکس صحبت کنم که آدرین دستم را گرفت و بدو بدو رفت سمت گارکاه هنر کسی آنجا نبود 

آدرین:خوب جواب سوال دیروز رو میخوام

من: نمیدونم باید با الکس صحبت کنی.

آدرین:نه جواب تورو میخوام تو هم منو دوس داری.

من:خب دیروز بهت گفتم من دوسِت دارم ولی باید با الکس صحبت کنی.

آدرین بغلم کرد و..

آدرین:هر جور شده رازیش میکنم

 _______________________________________________

۲ماه بعد از زبان مرینت 

(مری آدری الکس از دانشگاه فارق تحصیل شدند)

امروز قرار بود برای بار ۳۷۵ با الکس درباره ازدواج من و آدرین صحبت کنم ولی امروز میخوام تمام سعی خودم را بکنم و راضی شه

۲ساعت بعد 

در پارک نشستم و با خوشحالی به آدرین زنگ زدم

(مکالمه)

من:آدرین آدرین الکس راضی شد

آدرین:مرینت بازم داری شوخی میکنی.

من(با خوشحالی):نه نه راست میگم جدی جدی.

آدرین(با خوشحالی):واقعا الان کجایی

من:داخل پارک لاله بدو بیا

۵ دقیقه بعد از زبان مرینت 

واییییییییییی خسته شدم چرا نمیاد بعد بلند شدم و دور ب پارک پیاده رَوی میکردم که آدرین با سرعت ۱۰۰۰ از ماشین پیاده شد و مثل جِت اومد سمتم و بغلم کرد و باهم برنامه عروسی ریختیم.

رفتیم لباس عروس و کت شلوار خریدیم

(آدرین کاخانه ماشین داره و یک ویلا که داخلش۳ هزار متره و حیاط نداره بجاش باغه و باغ ۵ هزار متره)

و بهترین تالار عروسی رو گرفت.

_______________________________________________

از زبان مرینت 

خب کارا رو کردم و سوار ماشین شدیم

 آدرین خیلی خوشحال بود منم خیلی خوشحال بودم الان  هیچی خبری نمیتونه لبخندم را از صورتم برداره ولی یادم آمد....

از زبان آدرین 

دیدم مرینت خیلی خیلی ناراحت شده مری که خیلی خوشحال بود چرا ناراحت شد

من(آدرین):چرا ناراحتی 

مری:هیچی

من:نه یک چیزی شده بگو چی

مرینت:خب راستش الکس راضی شده

من:خب

مری: ولی پدر مادرم چی چجوری راضی ش کنیم

من:پدر مادر من که راضی هستن ولی خب آممم نمیدونم

مری:بریم خونه ی ما به الکس بگیم.

من:خب باشه

از زبان مرینت 

رسیدیم وارد خانه شدیم

به الکس درباره لباس.تالار.پدر مادر و راضی اینا گفتیم

الکس خندید:شما چی میگین من که از اول مخالفت نمیکردم مامی دَدی می‌کرد امروز راضی شون کردم

خیالم راحت شد و.....

 

 

 

 

🎀🫧پارت ۵ بعد ۱۵ لایک🫧🎀