شیطان ذهن P8

:| lia :| lia :| lia · 1402/04/08 18:11 · خواندن 4 دقیقه

سلام اینم از پارت هشت . راستی لباس تبدیل انا رو آخر داستان توضیح دادم .

 

 

لئو:: 
مدرسه تموم شد ، میخواستم قبل از رفتن برم که حال آنا رو بپرسم ، که دیدم داره با آدرین می‌ره سمت ی ماشین خاکستری ، بنظر ناراحت میومد . اون رفت منم با خودم گفتم که فردا هم میشه حالش رو پرسید برای همین راهمو کشیدم و رفتم سمت خونه . 
رسیدم خونه و رفتم تو اتاقمو رو مبلم ولو شدم ، بعد چند دقیقه خواستم بلند شم که دیدم ی چیزی روی میزمه . برداشتمش ........ ی جعبه هشت ضلعی بود با ی علامت قرمز روش ؛ بازش کردم همون لحظه ی نور عجیب اومد بیرون یکم دور اتاق چرخید بعد اومد جلوم و تبدیل ب ی بچه گربه شناور شد . در حالی که از تعجب خشکم زده بود گفت: سلام تو باید هولدر جدیدم باشی اسمت چیه؟؟؟؟
لئو(با تعجب): تو ی کوامیی؟؟
-نه کاملا بعدا برات توضیح میدم ، فعلا بگو ببینم اسمت چیه؟
لئو: اسمم لئو عه . اسم تو چیه ؟
-اسم من ریکو عه و ی شبه کوامی هستم 
لئو: خوشوقتم. ولی ی سوال !
ریکو: چی؟؟
لئو: شبه کوامی چیه ؟؟
ریکو: اممممممم ...... خب ........ خودمم نمیدونم . ولی خواهرم می‌دونه !
لئو: خواهرت ؟؟؟؟ مگ کوامی ها خواهر برادر دارن؟؟
ریکو: نه چون من و اون تنها شبه کوامی ها هستیم خواهر برادر محسوب می‌شیم .
لئو: آها ی چیز دیگه قدرت من چیه ؟
ریکو: تو دو حالت قدرت داری . اولی بهت ی ظاهر نیمه گربه‌ای میده که فقط شامل گوش گربه میشه . تو این حالت قدرتت تلپورت شدن بدون دروازه ست ینی خودت فقط جا بجا میشی . تو حالت دوم ظاهرت عادی میشه با این تفاوت که میتونی تو این حالت مثل نینجا ها باشی و در هر دو حالت سلاحت ی شمشیره .
لئو: واو خیلی باحاله . حالا چطور باید تبدیل بشم ؟؟؟
ریکو: فقط کافیه بگی (ریکو بیا مخفی بشیم) .
معجزه گر که ی گردنبند کریستالی بود انداختم گردنم و گفتم: ریکو بیا مخفی بشیم .
اینو گفتم و تو ی چشم ب هم زدن تبدیل شدم . لباسم خیلی باحال بود ، شبیه لباس گربه سیاه بود ولی با این تفاوت که مال من رنگش سرمه‌ای خاکستری و گوش‌هام واقعی بود ، ی کمربند خاکستری داشتم که ی کیف کوچیک بهش وصل بود ، به جای زنگوله یه کلاه به لباسم وصل بود و شبیه ی سویشرت روی لباسم بود ، و چکمه‌هام هم خاکستریو بلند بود . 
ریکو: اووو بهت میاد خوشتیپ شدی .
لئو: کجایی ریکو ؟؟
ریکو: توی ذهنت . اگه می‌خوای منو ببینی تمرکز کن و تجسم کن که من اونجام .
همونطور که ریکو گفت چشمامو بستم و تمرکز کردم بعد چند دقیقه دیدم که ریکو جلومه . یکم به خودم نگاه کردم تا اومدم ازش چیزی بپرسم گفت: دنبال معجزه‌گرت نگرد چون پخش شده .
لئو: پخش شده ینی چی؟؟؟؟
ریکو: ینی که بخشی از لباست شده ، از هم جدا شده و الان جزوی از لباسته .
لئو: آها 
ریکو: حالا که مسئله لباس و قدرت‌هات حل شد چیزهایی هست که باید بهت توضیح بدم .
سری ب نشونه تایید تکون دادم و شروع کرد ب توضیح دادن . گفت که ی همکار دارم که خواهرش شبه کوامی اونه ، گفت که اسم قهرمانی من همون ریکو عه و اون از این ب بعد منو لئونارد صدا میکنه . گفت که امشب ساعت ۱۱ باید برم به اون ساختمون در حال ساخت کنار موزه لوور و همکارمو ملاقات کنم . برای اینکه مطمئن بشم خودشه یا نه باید بعد از سوالی که می‌پرسه اسممو بگم و بپرسم (شما؟؟) جوابی که باید بشنوم این اسمه (یوکی) و بعد قضیه حل میشه تنها مشکلش اینه که ممکنه کفشدوزک و گربه سیاه هم پیداشون بشه و فکر کنن ما آدم بداییم و باید متقاعدشون کنیم که با اوناییم . به نظر من که خوش می‌گذره فعلاً هم باید برم تکالیفمو انجام بدم . 
_______________________________________ 
خب دوستان من یادم رفت تو پارت قبل لباس تبدیل آنا رو تعریف کنم (لباس آنا): خب اول لباس دختر کفشدوزکی وقتی که با معجزه‌گر گربه تبدیل شده بود رو تصور کنید ، قسمت های مشکی ، نقره‌ای و نوار های سبز ، بنفش هستند . و به جای کمربند بندی ، کمربند کلفت با یه کیف کوچیک که به رون سمت چپ وصل می‌شه ب همراه ی کلاه که پایینش برای مو ها ی سوراخ کوچیک داره . اگر کسی می‌تونه عکس ادیت کنه در حد حرفه‌ای بهم بگه که ی درخواست دارم ازش😁