از اجبار به عشق (13)

𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 · 1402/04/07 00:20 · خواندن 2 دقیقه

                             برو ادامه مطلب

سلام سلام اوجملا 

چطور مطورین؟چخبرا؟

اومدم با پارت 13 از احبار به عشق پس برید بخونید...

بابت تاخیر متاسفم‌.....مشکلات من تمومی ندارع که....

      ---------------------------------------------------------------- 

از زبون مرینت 
در و با کلید باز کردم رفتم داخل خونه و آدرین هم همراهم اومد تو....لامپای خونه رو روشن کردم و نشستم روی مبل...آدرین هم کنارم نشست
خیلی خوابم میومد برا همین گفتم:آدرین من میرم بخوابم تو برو توی اتاق کناری بخواب....
آدرین:اتاق کناری؟
مرینت:آرع دیگ....پ کجا؟
آدرین:کنار تو....
مرینت:کنار من؟!
آدرین:آرع....
مرینت:باش مشکلی نی..‌‌
رفتم مسواک زدم و صورتمو شستم و رفتم وِلو شدم رو تخت....
آدرین هم کنارم دراز کشید..رفتم تو بغلش واقعا به بغلش احتیاج داشتم....تو بغلش خوابم برد
فردا صب 
از زبون مرینت 
بیدار شدم دیدم آدرین نی...رفتم صورتو شستم و رفتم پایین دیدم آدرین صبونه درس کرده و منتظر منه.... 
مرینت:به به چه کردی!
آدرین:ما اینیم دیگ....
مرینت:اومممم.....گشنمه
آدرین:خو بخوریم دیگ 
خلاصه صبونه هم خوردیم خیلی گشنه ام بود ولی الان سیر سیرم..‌‌.
آدرین ی کار فوری براش پیش اومد باید میرفت...
ازش خداحافظی کردم....
وقتی رف دلم براش تنگ شد...‌
میخواستم برم بیرون یکم قدم بزنم برا همین رفتم آماده بشم 
ی شلوار بگ جین طوسی و ی کراپ کِرِمی پوشیدم موهامو گوجه ای بستم  و زدم بیرون...
هوا خنک بود..عاشق این هوا بودم...یکم قدم زدم و برگشتم خونه.....
شام میخواستم پیتزا درس کنم تمام موادشو داشتم
داشتم پنیرو میریختم که یهو....


دستی پشت کمرم حلقه شد ترسیده بودم ینی کی بود؟! 
صورتمو برگردوندم که دیدم آدرین!! 
آدرین اینجا چی کار میکرد؟!
مرینت:آ....د...ری....ن تو اینجا چیکار میکنی؟!
آدرین:ترسیدی؟!🤣اوکی ا‌وکی میخواستم سوپرایز شی عشقم.... 

خب خب این پارت هم تمومید...

تا پارت بعد بترکونین💥 

فعلا بای