نیمه قلبمp4💙🔗

moon🌚🔗 moon🌚🔗 moon🌚🔗 · 1402/04/06 17:02 · خواندن 1 دقیقه

خوب حرفی ندارم بزنید ادامه مطلب.

فردا بهم زنگ زد 

سلام مرینت جونم خوبی 

سلام عشقم تو خوبی

M:کجایی

A:دارم وسایلم را جمع می کنم

M:من چی پس

A:وسایلتو جمع کن بریم دیگه

M:واقعا

A:بله خانم کوچولو

مکالمه به پایان رسید

من از روز اول دانشگاه ارزوی رسیدن به ادرین را داشتم و به لاخره رسیدم بهش چون باورش داشتم.

سوار هواپیما شدیم من خیلی خوابم میومد وسرم گذاشتم روی شونه های ادرین و خوابیدم 

بیدار که شدم نزدیک بودیم امدم که برگه های کپی شناسنامه و برگه های دیگه که برای هتل می خواستن افتاد از دستم زمین منو ادرین باهم خم شدیم که بردایم چشم تو چشم شدیم حس قشنگی بود وای من الان چی گفتم !!!!!!

برگه ها راجمع کردیم پیاده شدیم رفتیم رستوران خیلی شیک واقعا خیلی دنج بود تابحال همچین رستوارنی نرفته بودم یهو ادرین بهم یک گل رز داد من بهش گفتم دوست دارم ادری جونم دوستم که نه عا.ش.قت.م اونم گفت من بیشتر غذامون که خوردیم رفتیم هتلمون شماره اتاقمون160بود رفتیم توش به قدری قشنگ بزرگ بود که انگار خونه بود کل خونه پنجره بود من ادرین باهم انقدر عکس گرفتیم که خسته شدیم بابای ادرین به من زنگ زد و گفت.........وای که چقدر پارت بعدی حساسه.