
نجات زمین P40

سلام به همگی لطفا پارت ها رو به ترتیب بخونید تا در جریان داستان باشید ممنون
فیلیکس چند نفر که بهشون اعتماد داشت رو بین مردم گذاشت تا اگر کسی می خواست که شورش بکنه اون بفهمه هر قدم که جلو می رفت به پشت سرش نگاه میکرد تا اگر کسی بهش حمله کرد جلوش رو بگیره دیگه داشت هوا تاریک میشد میشد و باید یک جا وامیستادم.
فیلیکس با برگشت و رو به مردم کرد و گفت:کمی جلوتر به جنگل می رسیم که داخلش رودخونه هست و برای غذا می تونیم حیوانات رو شکار کنید شب اونجا می مونیم.
همه مردم از رفتن به جنگل تعجب کرده بودن اونجا پر از حیوانات وحشی زیادی داره حیوانات وحشی براشون خطر بزرگی نبود اما جنگل محل زندگی خیلی از هیولا ها هست و این برای اونا خیلی خطرناک بود.
وقتی حرف هاش تموم شد دوباره شروع به حرکت کردن یک نفر از داخل جمعیت بیرون اومد و رفت سمت فیلیکس و آروم بهش گفت:چند نفر می خوان شب شورش بکنن چکار می خواید بکنین؟
فیلیکس:فکرش رو کردم من جنگل رو انتخاب کردم چون اونجا تاریکه و بدون سر و صدا می تونیم از شر شورشیا خلاص بشیم.
اونا باید بدون سر و صدا این کار رو بکنیم وگرنه باعث میشه که بقیه مردم هم شورش کنن و این یعنی نمی تونستن که از قدرت گوی هاشون استفاده کنن تا کسی با خبر نشه.
اون سرباز که خودش ام خیلی از انتخاب جنگل ترسیده بود گفت:قربان درسته که داخل جنگل راحت میشه از شر شورشیا خلاص شد ولی فکر نمی کنید که خیلی خطرناک باشه.
فیلیکس:من اونقدر هم بی فکر نیستم وقتی داخل المانتس بودیم قبل از حمله به المانتس به ما نامه ای از گروه اکتشافات رسید که داخل گفته شده بود هیولا های سطح CوD داخل شب فعالیتی نمی کنن خیلی کم پیش میاد که هیولا B داخل جنگل باشه هیولا های AوB معمولا برای خودشون یک قلمرو دارن و حاضر نیستن با هیولای دیگه ای زندگی کنن.
هیولا ها به چهار دسته A و B و C و D تقسیم میشن که به ترتیب قدرت رتبه بندی میشن.
به جنگل رسیدن وارد اونجا شدن صدا های مختلفی از اونجا به گوش می خورد بچه ها از ترس به پدر و مادرشون چسبیده بودن الکس که ترسیده بود به نوئل نگاه کرد و گفت:حتما خیلی ترسیدی بیا پیش من جات امن هست درحالی که فقط می خواست جای خودش رو امن کنه.
نوئل:نه من اصلا نمی ترسم.
الکس:بیا بابا تعارف نکن و دستش رو گرفت کشید سمت خودش و با خودش گفت:عالیه الان با یه تیر دو نشون زدم هم جام امن شد هم به نوئل نزدیک شدم.
ماری و توکا رفتن پیششون.
ماری:نوئل خیلی وقته ندیدمت حالت خوبه؟
نوئل:آره تو خوبی؟
توکا:مگه پدر مادر شما با غم دشمن نبودن؟
نوئل:آره خونه های ما کنار هم بود از اونجایی که هر دو ما حق نداشتیم با کسی که سطح خانواده از ما پایین تر باشه دوست بشیم بعضی وقتا یواشکی می رفتیم کنار دیواره حیاط خونمون که به هم چسبیده بودن و با هم حرف می زدیم اینطوری با هم دوست شدیم.
ماریوس از دور الکس رو صدا زد.
الکس:مگه نمی بینی نوئل می ترسه نمی تونم ولش کنم.
ماریوس رفت پیش الکس و گفت:بیا کارت دارم و بزار بردش.
الکس:عزیزم از دور مراقبت هستم نترس.
ماریوس اون رو برد پشت یه درخت و به اطراف نگاه کرد تا کسی اونجا نباشه و گفت:فیلیکس بهم گفت که شب می خواد هر کسی که می خواد شورش کنه رو بگیره.
الکس:شورش برای چی؟
ماریوس:برای جنگ هایی که این چند وقت اتفاق افتاد فیلیکس ضعیفتر شده و مردم که این رو فهمیدن می خوان که خودشون یک پادشاه بشن برای همین فیلیکس از من خواست که کمکش کنم و کسی که بهش اعتماد دارم هم بیارم منم تو انتخاب کردم.
الکس:درسته کی از من بهتر واقعا انتخاب خوبی کردی.
ماریوس(داخل دلش میگه):ای کاش داخل گرفتنشون بمیری از شر لاف زدنات خلاص بشم.
یه صدا از درختا شنیده شد انگار یه چیزی با ااونا بر خورد می کنه ماریوس و الکس نگاه کردن از طرف مردم هی چیزی نبود برگشتن خیلی تاریک یود چیزی معلوم نبود الکس با یکم آتیش کف دستانش درست کرد و سمت اونجا گرفت یک هیولا بود خیلی از اونا دور بود به نظر یک هیولا سطح A میومد.
ماریوس:امکان نداره!یه هیولای سطح A اینجا چکار می کنه!
الکس:باید سریع خبرش رو بدیم.
خوای بده که ماریوس جلوش زو گرفت و گفت:اگر مردم بفهمن هرج و مرج میشه باید بدون سرو صدا انجامش بدیم.
الکس:چطور می خوای بدون سر و صدا یه هیولا سطح A رو شکست بدی؟یادت رفته که چه بلائی سر المانتس اومد با وجود این میگی که بازم می تونیم بدوم سر و صدا شکست بدیم.
ماریوس:منم نمی دونم اما قبل از اینکه کاری رو انجام بدیم باید اول به فیلیکس بگیم.
برای وجود اون هیولا همه جای جنگل ساکت شده بود و حیوانات فرار کرده بودن رفتن به جایی که همه داشتن چادر می زدن تا برای خواب آماده بشن رفتن سمت فیلیکس و آروم بهش ماجرا رو گفتن نگرانی رو میشد داخل چشمای فیلیکس دید حالا مشکلات اون دو تا شده بود هیولا و شورش.
فیلیکس:فعلا به کسی نگین گفتین که اون هیولا یکم با اینجا فاصله داره؟
ماریوس:آره.
فیلیکس به اطراف نگاه می کنه و بعد با صدا بلند توجه مردم رو جلب می کنه و میگه:یک صخره بلند کنار ما هست که الان خبر رسیده خطر ریزش سنگ وجود داره ببخشید که این رو میگم اما باید به اونطرف سخره بریم همه مردم با عصبانیت چادر هاشون رو جمع کردن رفتن به پشت سخره می تونه اونا رو از چشم هیولا پنهان کنه ولی هنوز خطر بر طرف نشده وقتی که همه خوابیدن فیلیکس و همه افرادی که جمع کرده بودن و درختا رفتن و طوری وایسادن که کسی اونا رو نبینه و منتظر شدن تا افرادی که می خوان شورش کنن کارشون رو شروع کنن اونا بدون هیچ سر و صدایی باید این کار رو می کردن از طرفی هیولا نزدیک جایی شده بود که اونا ازش رد شده بودن و رد پای اونا رو دیده بود.
_اون های لعنتی دو نفر از ما رو کشتن حالا می خوان من رو بکشن باید جاشون رو پیدا کنم.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘