new world 🌍p11

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/04/04 13:14 · خواندن 3 دقیقه

✩✩♡♡

 

 

مرینت : امروز اولین روزم تو دانشگاه جدیدم بود، اولین روزی که دیگه لیدی باگ نبود و اولین روز بدون آدرین حالا که فکر می کنم آدرین از همون اول برای من یه اشتباه بود ، حاضر شدم و معجزه گر های موش و روباه رو برداشتم معجزه گر موش رو انداختن گردنم و روباه رو گذاشتم تو کیفم

مایکل : بنظرم الان بهترین وقت بود که خودمو به مرینت نزدیک کنم برای همین رفتم دمه در خونشون

مرینت : رفتم بیرون که برم دانشگاه که مایکل رو دمه در دیدم، 

_ مرینت : تو اینجا چیکار می کنی؟ 

_مایکل:  هنوز نظرت راجب من تغییر نکرده 

_ مرینت : نه هیچ وقتم نمی کنه حالا هم برو

_ مایکل : ولی فهمیدی که حق با من بود یعنی فهمیدی که آدرین یه روز ترکت می کنه 

_ مرینت : ببین من کار دارم نمی خوام روز اول دانشگام دیر برسم و اینو بدون که من هیچ وقت ترو انتخاب نمی کنم پس انقدر نیا دنبالم ( بعد از اینکه اینو میگه میره) 

مرینت : رسیدم به دانشگاه جدیدم اونجا لوکا و زویی هم هستن داشتم می رفتم که لوکا و زویی رو پیدا کنم که یه دختر خورد بهم و وسایلش ریخت 

دختره : ببخشید من فکر کردم دیر رسیدم برای همین داشتم می دوییدم که خوردم به شما ببخشید

مرینت : اشکال نداره برای همه اتفاق می یوفته

دختره : تازه به اینجا اومدی تا حالا ندیدمت 

مرینت : آره

دختره : پس خوشحال میشم باهات دوست بشم من رایلی هستم😁

مرینت : منم مرینت هستم

رایلی : تو دوست دختر آدرین اگراست هستی؟ 

مرینت با ناراحتی : بودم تا دیروز 

رایلی : ببخشید ناراحتت کردم 

مرینت : نه مهم نیست

رایلی : رابطت باهاش بهم خورده؟ ( مرینت همه چیزو برای رایلی میگه) 

رایلی : اوه چه بد متاسفم

مرینت : اشکال نداره سعی می کنم باهاش کنار بیام بیا بریم تو کلاس 

رایلی : باشه

لوکا : داشتم می رفتم تو کلاس که یهو مرینت رو دیدم 

زویی مرینت اونجاس بیا بریم پیشش

زویی : مرینت رو بغل  کردم و گفتم سلام مرینت

مرینت : سلام زویی ، سلام لوکا

رایلی : تو با زویی و لوکا دوستی مرینت : آره رایلی : اونا دوتا از بهترین دوستامن زویی : با رایلی آشنا شدی مرینت : آره لوکا : خوشحالم که تونستی آدرین رو از ذهنت بیرون کنی و کمتر ناراحت باشی مرینت : ممنون لوکا رایلی : بیاین بریم بریم تو کلاس همه : باشه 

مرینت : وقتی رفتیم تو کلاس رایلی گفت برم پیشش بشینم و لوکا و زویی هم پشتمون بودن 

رایلی : زویی و لوکا هم با آدرین دوستن ؟ لوکا : بودیم ولی دیگه نیستیم 

.............. 

آدرین : تو حیاط نشسته بودم آیریس و الکسم ولم نمی کردن 

آلیا : از دور داشتیم آدرین رو دید می زدیم بهش نمی خورد که خوشحال باشه فقط یه غم بزرگ تو صورتش بود 

نینو : رفتم پیش آدرین و بهش گفتم بیا کارت دارم 

آدرین : رفتم دنبال نینو منو برد پیش آلیا، فیلیکس و کاگامی

نینو : ما همه حرفامون رو بهت نزدیم فیلیکس : چرا اینو اوردی اینجا نینو : معلومه از این کارت پشیمون نیستی 

آدرین تو ذهنش : نمی تونستم بهشون چیزی بگم برای همین بهشون گفتم 

آدرین : نه نیستم و بنظرم کار خیلی خوبی کردم هیچ چیز باحال تر از اذیت کردن مرینت نیست دوست دارم فقط زجرش بدم ( آدرین مجبوره اینارو بگه و گرنه اینا رو از ته قلبش نمیگه و هنوز بیشتر از هر چیزی مرینت رو دوست داره) 

آلیا : نمی تونستم ببینم که راجب بهترین دوستم همچین حرفایی بزنه برای همین بهش گفتم 

آلیا : هی داری چی میگی تو لیاقت مرینت رو نداشتی برو بچسب به همون آیریس 😡

 

تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد ❤

برای پارت بعد 10 لایک و 15 کامنت 💙

خدافظ🥰