آبی به رنگ چشمان تو part3💙💎

🎼𝖋𝖆𝖓𝖙𝖆𝖘𝖙𝖎𝖈🎧 🎼𝖋𝖆𝖓𝖙𝖆𝖘𝖙𝖎𝖈🎧 🎼𝖋𝖆𝖓𝖙𝖆𝖘𝖙𝖎𝖈🎧 · 1402/04/03 09:33 · خواندن 3 دقیقه

ببخشید خوشگلا واقعا عذر می خوام. مادربزرگم مریض بود یک هفته پیشش بودم نمیتونستم بیام بلاگیسـ. 

از امروز همه روزه براتون رمانم رو مینویسم. 

آنچه گذشت:"من در کنار پلی که بعد از اون در خروجی قصر بود رفتم. ببخشید  اانچه گذشت کم نوشتم.  ببریم سراغ داستان. 

یک دفعه کش موم افتاد تو آب.  من شیرجه زدم تو آب از (روی نرده ها)

از زبان ادرین: "" دیدم اون دختره  افتاد تو آب.(آدرین با همون نقاب و لباس بود مرینت نمیدونست اون شاهزاده هست. 

من شیرجه زدم تو اب تا نجاتش بدم. 

دیدم همون پسره داره منو از آب میاره بیرون اب منظورم اب دریاچه که پیش پل بود هست. 

وقتی من رو اورد بیرون بهش گفتم چرا من رو اوردی بیرون با لحن عصبی. 

 

من دنبال کش موم  بودم  و شنا هم بلد بودم. 

ببخشیـد من فکر کردم افتادی تو آب اومدم نجاتت بدم. 

از نگرانـیت ممنونم حالا میتونی بری. 

من رفتم تو آب دنبال کش موم و کش موم رو پیدا کردم. من رفتم به اتاقم.   

صبح شد......... 

بیدار شدم و رفتیم به میدان تمرین☆☆☆*♡

اونجا به ما خبر دادند که هر کی بهترین شمشیر زن باشه  میتونه با شاهزاده مبارزه کنه و اگه برنده بشه 

میتونه با شاهزاده تمرین کنه و با اون ماموریت بره و چیزهای دیگر.... 

فردا روز مسابقه بود.  من در حال مبارزه با شمشیر زنای قصر بودم. ومن انتخاب شدم.  تقریبا نفسم بند اومده بود. 

شب شده بود..... 

من داشتم به این فکر میکردم که حتما باید این مبارزه رو برنده بشم. 

اینم از انچه خواهید دید که بهتون   قول داده بودم. 

انچه خواهید دید: "☆ببینیم این شاهزاده که میگن چقدر بلده. 

میدونی اون کسی که پشت نقاب سیاه بود کیه؟.. 

از این پارت به بعد هر کی لایک یا کامنت بزاره.  ببرای پست هاش لایک و کامنت میذارم و اول  پپست اسماهای اون ها رو مینوسم.  تا فردا برای پست بعدی که میخوام بنویسم وقت دارید. 

ببینم چیکار میکنید. 🥰🌹

........... 

........ 

...... نظرتون رو تو کامنت ها بگید. 💙💎

علامت داستان:" 💙💎