بدبختی عشق
❤️سلام سلام خب پارت بعدی رو هم آوردم❤️
⭐️بدبختی عشق پارت ۲⭐️
مرینت:
خیلی تعجب کردم چون فکر می کردم که آدرین به دیدنم نیاد
آدرین : سلام مرینت خیلی وقت بود ندیده بودمت .
با لکنت گفتم : س......سلام م....منم همین طور
ی لبخند کوچیکی زد .
مامانم گفت:آدرین قراره دو روز اینجا بمونه
با این حرف مامانم نزدیک بود سکته کنم که یهو آدرین بغلم کرد
قلبم چنان می زد که فکر کنم آدرین صدا ی تاپ تاپ قلبم رو حس کرد
آدرین : قرار هم اتاقی بشیم
تا اینو شنیدم سرم گیج رفت و غش کردم
آدرین:
دیدم مرینت داره می افته و من گرفتمش. مادر و پدر مرینت ترسیده بودن. دستم رو گردنش گذاشتم و بعد بردمش توی اتاقش .گذاشتمش رو تخت .
مادر مرینت بهم گفت که پیش مرینت بمونم و ازش مراقبت کنم .اونا رفتن مغازه و من و مرینت تنها موندیم. یکم به موهاش دست زدم خیلی نرم بود. بعد هم کنارش دراز کشیدم که دیدم مرینت چشاش رو وا کرد . با ترس بهش گفتم:
من :مرینت حالت خوبه؟
مرینت:آره خوبم .چی اتفاقی افتاده؟
کل داستانو واسش تعریف کردم و دیدم که صورتش قرمز شده.
مرینت:
با حرفای آدرین حس کردم صورتم قرمز شده .
دیدم آدرین داره به اتاقم نگاه می کنه .بهم گفت:
آدرین: نمی دونستم که انقدر دلت واسم تنگ شده؟
ای وای بدبخت شدم آدرین همه عکسای دیوارم رو دید.
من: خب م....معلومه که دلم واست تنگ شده بود مثلا من دوست دخترتما .
یهو ی چیزی گرمی رو لبم حس کردم . آدرین منو بوسید .انقدر قلبم تند می زدم که خودم صدای قلبم رو می شنیدم.
بعد آدرین بهم گفت:
آدرین: من برای همین اینجا اومدم.
و بعدش هم منو انداخت رو تخت و دوباره منو بوسید.
که یهو در اتاق وا شد . داداشم اومد تو و به طرفم دوید. محکم بغلم کرد.
اریک: حالت خوبه خواهر قشنگم؟
من : آره خوبم اریک نیازی نيست نگرانم باشی .
ازیک : می دونی وقتی مامان اینو بهم گفت چقدر ترسيدم .
دیدم آدرین عصبانی به اریک نگاه کرد .گفت :
آدرین: سلام من آدرین دوست پسر مرینت.
اریک: سلام منم برادرشم اریک.
ولی بازم دیدم چهره آدرین عصبانی بود .
اریک گفت من میرم پایین تا شما باهم دیگه خلوت کنین .بعد هم رفت.
دوباره آدرین منو انداخت رو تخت و منو بوسید .بعدشم چراغ رو خاموش کرد .
فردای اون روز
بیدارشدم دیدم که آدرین تو تخت نیست .پایین رو نگاه کردم و دیدم باز هم اونجا نبود. موهام رو بستم ، لباسم رو عوض کردم و رفتم تو سالن دیدم که آدرین اونجاست و داره صبحونه می خوره . با صدای بلند به همه سلام کردم و کنار آدرین نشستم .
من: مامان جونم میشه نک و آدرین بریم سینما خواهش می کنم.
مامان : باشه ولی زود برگردید.
مامانم رو بوس کردم و بعد با آدرین رفتیم سینما. ی پاپکرن بزرگ هم گرفتیم که باهم بخوریم .
وسط فیلم بودیم که آدرین ازم پرسید :
آدرین: تو به برادرت حس داری ؟
من: آدرین داری چی میگی اون برادرمه برای چی باید بهش حس داشته باشم.
- آخه انقدر عاشقانه بغلت کرد که فکر کردم دوستش داری.
می خواستم داد بزنم که بهم گفت :
- ببخشید دیگه تکرار نمیشه فقط می خواستم بدونم .
یهو بغلم کرد .آدرین : این فکر رو می کردم چون می ترسیدم از دستت برم.
- باشه باشه بخشیدمت.
دیدم که فیلم تموم شد . خیلی ناراحت شدم چون من این فیلم رو خیلی دوست داشتم.
رفتیم بیرون دیدم آلیا و نینو بیرونن .
می خواستم بهشون سلام کنم که دیدم یکی منو از پشت گرفت و یهو همه چیز سیاه شد........
⭐️❤️خب پارت دوم هم تموم شد منتظر پارت بعد باشید فعلا خداحافظ❤️⭐️