یادداشت های روزانه موسیو آگراست

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/04/02 00:06 · خواندن 2 دقیقه

پارت ششم

... اومدم پایین. میخواستم کمی با نورو صحبت کنم و بعد برم برای شروع کار. 

رفتم به اتاق مخصوصم. کمی به طرح ها نگاه کردم. با خودم گفتم :«هی من گابریل آگراستم. من صاحب برندی هستم که با برند های ورساچه و هرمس و ایو سن لوران رقابت می‌کنه. چه لزومی داره که ارباب شرارت باشم؟ چه لزومی داره که خودمو توی دردسر بندازم و آدرین رو توی خطر؟ میتونم برای خودم زندگی کنم...» ولی به این ندای درونی هیچ توجهی نکردم. این «گابریل بَده» بود که داشت توی گوشم این مزخرفات رو زمزمه میکرد! نمیتونستم به حرفش گوش کنم. باید بهش میگفتم :«خفه شو!» و همین کار رو هم کردم.

خب البته زندگی سرشار از رنجه. این سرنوشت طبیعت بشره که رنج بکشه. اما البته فعلاً؛ اگه من موفق بشم که قدرت مطلق رو بدست بیارم، دیگه هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود...

به رصدخونه مخفی رفتم. جعبه معجزه‌گر رو برداشتم و بازش کردم. دوباره نورو ظاهر شد و گفت:« سلام ارباب.»

_ سلام کوچولوی خوشگل من! میخوام در مورد قدرت هایی که قراره داشته باشم بیشتر بدونم. 

_ بله ارباب، حتماً. شما توانایی این رو خواهید داشت که با استفاده از احساسات افراد به اون ها قدرت های ماورایی بدید.

_ هر نوع احساسی؟

_ بله هر نوع احساسی.

_ خب، موقعی که قراره با ابرقهرمان ها بجنگیم چی از ابرشرور ها بهتر ؟ و اگه گفتی سوخت ابرشرور ها چیه؟

_ چیه ارباب؟

_ خب معلومه، احساسات منفی!

_ نه ارباب ازتون خواهش میکنم لطفاً...

_ ساکت شو موجود حقیر! من ارباب تو هستم و این منم که تصمیم میگیرم!

_ نه!

_ نورو، بال های تاریکی برخیزید! خب،خب،خب، از امروز به بعد من به عنوان ارباب شرارت شناخته میشم! 

دوباره اون جریان بی نظیر احساسات شروع شد. من میتونستم همه احساسات رو درک کنم. 

امروز روز اول مدرسه است. یعنی یک مخزن عالی از احساسات منفی. یأس، تنفر، تهوع، و خشم...

... خشم! خودشه ! این چیزیه که نیاز دارم. و حالا داشتم حسش میکردم. از داخل یک مدرسه احساسات عمیق و خشم آلود یک پسر جوان به مشامم می‌رسید. این یک طعمه عالی برای شروع کار بود. پس یک آکوما رو آماده کردم و فرستادمش سمت اون پسر. خب ، بالاخره همون‌طور که گفتم باید برای رسیدن به هدف «سنگدل» باشیم...

(تا بعد فعلاً)