اصن تلاش فایده داره ؟؟🥺

🖤N🖤 🖤N🖤 🖤N🖤 · 1402/04/01 20:55 · خواندن 1 دقیقه

کاری  ندارم برید رمان رو بخونید👇🏻پارت اول

مرینت :

۷ سالم بود که مامان و بابام ولم کردن.شب کریسمس بود هوا سرد بود.زندگی برام یه سیاه چاله تاریک بود که مستقیم افتاده بودم توش.اصن اصن.. من برای اونا ارزش داشتم ها داشتم ؟؟ ( چرا از ما می‌پرسی ) دوست داشتم به دنیا نمی اومدم یه داداش کوچولو هم داشتم اسمش لوکا بود . ( تو مقدمه اسمش رو نگفتم .یادم رفت 😐 ) خدارو شکر اون رو ول نکردن چون اون فقط ۱ سالش بود.همش پدر و مادر هایی که با بچه هاشون تو خیابون راه میرفتن رو می‌دیدم اون شب آنقدر گریه کردم که نگو دلم برای داداشم تنگ می شده بود.

آدرین :

یه دختر رو دیدم که داره گریه می‌کنه رفتم پیشش . به من نگاه کرد. گفت تو دقیقا برعکس داداشمی. ( مرینت خدایی خدایی آدرین شبیه لوکا هستش 🙄🙄🙄 ) منم گفتم اون کجاست گفت مامان و بابام من رو ول کردن. منم دلم براش سوخت به بابام گفتم اون رو هم بیاره خونه.

 

پایان کیوتام.

بای بای ✋🏻✋🏻🌸

منتظر پارت بعدی باشید.

یادم رفت ادامه مطلب بزارم 😁😁