بدبختی عشق
❤️❤️سلام امیدوارم از این رمان جدید لذت ببرید ❤️❤️
بدبختی عشق پارت ۱
مرینت:
روز آخر دانشگاه بود و من باید آخرین امتحان رو میدادم با عجله وارد کلاس شدم و به ی چیزی برخوردم.
سرم رو بالا بردم دیدم داداشم اریک (البته داداش ناتنی هستش)
اریک : دوباره دیر رسیدی خانم خانما
زدم تو سرش و گفتم: برو گمشو..ی.. کاری می کنم که دیگه نخوای منو ببینی
-باشه باشه شوخی کردم حالا برو امتحان رو بده و بیا .
یک ساعت بعد🕘
بعد از امتحان با آلیا رفتیم بستنی خوردیم که آلیا سکوت رو شکست و گفت: میدونی کی به پاریس اومده؟
من:کی؟
-دوست پسر جنابالی برگشته.
قلبم چنان میزد که فکر کنم قرار بود سکته کنم .
باورم نمیشه که آدرین برگشته .
آدرین:داشتم وسایلم رو توی اتاقم می گذاشتم بیصبرانه منتظر بودم که برم پیش مرینت
که یهو صدای در اومد
-بیا تو
ناتالی اومد تو و گفت : آدرین پدرت گفته که می تونی دو روز بری پیش دوستات .
از خوشحالی ی جیغ کوچیکی کشیدم
سریع چند تا لباس گذاشتم تو کیفم و رفتم تو ماشین نشستم تا راننده من رو ببره
مرینت : با آلیا خداحافظی کردم و رفتم مغازه که یهو
ی پسر مو طلایی با چشمای سبز رنگ رو دیدم که خیلی آشنا بود
برگشت طرف من باورم نمی شد اون آدرین بود......
خب این پارت تموم شد منتظر پارت بعد باشید
بای