دیدار دوباره پارت سوم✨

Luna Luna Luna · 1402/04/01 18:13 · خواندن 2 دقیقه

سلاااام چطورین همگی.درسته امروز یه پارت طولانی دادم ولی به خاطر اینکه حوصلم سر رفته دارم پارت میدم❤️

حرفی نیست برین ادامه مطلب ❤️😜

پارت سوم✨

به آلیا زنگ زدم و همین که سومین بوق خورد جواب داد.

_الو مرینت چیزی شده بهم زنگ زدی؟

_نمیتونم پشت تلفن توضیح بدم سریع به جایی که برات میفرستم بیا.

_باشه انقدر هول نباش داری میترسونی منو.

قطع کردم و آدرس رو براش پیامک کردم.

خودم هم آماده شدم و به سمت اون مکان رفتم.

یک کافه بود که هر وقت دلم میگرفت میرفتم اونجا.خاطرات خوبی هم دارم باهاش.

دو تا میلک شیک سفارش دادم و روی صندلی منتظر آلیا نشستم.

چند مین بعد آلیا اومد.

_چی شده مرینت تو هیچوقت انقد دستپاچه حرف نمیزدی.

_اون‌...

_اون چی؟اون کیه منظورت ادرینه؟

_اره ...خودشه...بهم پیام داده.

_خب که چی.

_بهم پیام داده که بالاخره شمارتو پیدا کردم و از این حرفا.

_خب؟

_خب به جمالت چه غلطی کنم؟

یکم از نوشیدنیش رو خورد و بهم نگاه کرد.

_مرینت اون نمیخواد بخورتت که. مگه گذشته رو فراموش نکرده بودی؟

نفس کلافه ای کشیدم و گفتم

_خیلی درگیرش بودم وقتی پیامشو دیدم انقدر بهم ریختم که بهت زنگ زدم.متاسفم اگه ترسوندمت.

بعدش هم کمی از میلک شیکمو خوردم و یه نفس عمیق کشیدم.

چرا انقد با اون پیام بهم ریختم؟

من همه چی رو فراموش کردم.گذشته ای بین ما نبوده هیچی نبوده....

با صدای پیامک گوشی آلیا از افکارم بیرون اومدم.

_امممم مرینت من باید برم سر چیز یعنی مهمونی یکی از فامیلامون کاری نداری باهام؟؟

_نه آلیا بازم ببخشید.

_اشکالی نداره دختر خب دیگه خداحافظ.

بعد از خداحافظی به سمت خونه راه افتادم و در رو باز کردم....

 

 

 

 

خب دیگه همینجا بسه 

پارت بعدی باید ۱۰ تا کامنت و ۵ تا لایک بگیره .

فعلا بای گایز❤️😜