رمان مافیای لس آنجلس | پارت اول (P1)

Antalya Antalya Antalya · 1402/04/01 15:18 · خواندن 4 دقیقه

سلام من نویسنده‌ی هویت مخفیم که پارت گذاریش تموم شد و این رمان، رمان دوممه... امیدوارم خوشتون بیاد❤

بریم برای شروع رمان.... 

داستان از یک روز زمستونی شروع میشه....پریسا منتظر خواهرش بود...خسته شده بود... کمی چرت زد... 

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.... 

ملینا زنگ زده بود... تلفن رو خاموش کردم... 

از روی مبل پا شدم و به پنجره نگاه کردم... چرا خواهرم ملیکا هنوز نیومده؟ گفته بود ساعت ۷ بعد از ظهر میاد... 

الان ساعت ۷ و نیم هستش... هوا سرد بود... 

برای خودم قهوه آماده کردم...قهوه رو گذاشتم روی میز و خودم رو صندلی چوبی نشستم... به پنجره نگاه میکردم...

یکم شکر رو قهوه ریختم... پتو رو خودم انداختم... 

صفحه گوشیم روشن بود...ملینا پیام داده بود...(-ملینا)(+پریسا) 

-پریسا چرا جوابمو نمیدی؟ 

+تازه از خواب پا شدم

-یعنی چون تازه از خواب پا شدی نباید جواب دوستاتو بدی؟ 

+چیکار داری؟ 

-خواهرت اومد؟؟ 

+نه! هنوز نیومده. 

-وقتی اومد بهش بگو بهم زنگ بزنه

+باشه. کار دیگه ای نداری؟ 

-چرا دارم

+چی؟

-فردا برمیگردی خونه مامانت؟ 

+نمیدونم، چطور؟ 

-مامانت دلش برات تنگ شده گفته بهت زنگ میزنه جواب نمیدی، جواب بده خب! اونم مادرته

+باشه، امر دیگه استاد؟ 

-فعلا آزادی شاگردم

+کاری نداری؟

-نه

+خداحافظ 

-بوس بوس، بای» 

رفتم سر صندلیم بشینم و قهوه بخورم که صدای در اومد! 

سریع در رو باز کردم...به پایین نگاه کردم...خواهرم بود... افتاده و بود و کنارش کلی خون بود... نگران شدم سریع رو شو برگردوندم...دیدم... اون.. اون... اون رو کشتن!! 

قلبم شکست...دستم رو مشت کردم... عصبانی بودم... کدوم عوضی خواهرمو کشته؟ 

زنگ زدم به پلیس... بعد یک ربع پلیسا اومدن و جنازه خواهرمو بردن...رو پله های ورودی خونه نشستم و یک دل سیر گریه کردم... دوست داشتم قاتل خواهرمو پیدا کنم و انتقامشو بگیرم! 

یک پلیس اومد کنارم... 

آرمین: سلام... من سرگرد پلیس هستم... اسمم آرمینه

پریسا: خوشبختم... اسم من پریسا هستش

آرمین: میتونی برام توضیح بدی خواهرت کی بود و چرا کشته شد...؟ 

پریسا: نمیدونم... فقط میدونم واسه کار رفته بود لس آنجلس که تو آمریکاست

آرمین: چه کاری بوده؟ 

پریسا(با بغض و گریه): نمیدونم... فقط... فقط میخوام زنده زنده قاتل خواهرمو بکشم

آرمین: ما میتونیم کمکت کنیم تا قاتلشو پیدا کنی

پریسا(لحنی با امید و سوالی): واقعا؟! 

آرمین: آره...ولی باید کمکم کنی

پریسا: من هیچ چیزی از دست دادم ندارم، هر کاری باشه انجام میدم

آرمین: میدونی که پیدا کردن قاتلی که خواهرت کشته تو اون شهر بزرگ سخته... درسته؟ 

پریسا: آره درسته

آرمین: ما تو رو رایگان میفرستیم لس آنجلس...بعد از پیدا کردن اون قاتل بهت میگم باید چیکار کنی

پریسا: واقعا؟ 

آرمین: آره... ولی دست خودته... میخوای بری لس آنجلس تا انتقامتو بگیری یا نه؟ 

*من هیچ چیزی واسه از دست دادن نداشتم... تنها هدفم انتقام بود! انتقام خونین!*

پریسا: قبوله... قبول! هر کاری که بگین انجام میدم

آرمین: میتونی یک نفر رو با خودت ببری تا کمکت کنه

پریسا: پس من برم به دوستم زنگ بزنم... فقط... 

آرمین: فقط چی؟ 

پریسا: فقط اینکه کی باید برم فرودگاه؟ 

آرمین: فردا صبح... با دوستت بیا فرودگاه... هواپیما کد ۲۴۷ کلا یک هواپیما میره تو لس آنجلس... تو و دوستت هم میرین اونجا

پریسا: باشه قبوله... 

پلیسا رفتن...گوشیمو روشن کردم و به ملینا زنگ زدم و ماجرا رو بهش گفتم... اونم قبول کرد که باهام بیاد... 

وسایلام رو برای لس آنجلس آماده کردم و گذاشتم توی ساک... ساک رو بستم و گذاشتم کنار تخت...خودم رو روی تخت پرت کردم... چشمام رو مالیدم... همش به خواهرم فکر میکردم...انتقام! انتقام بهترین جوابه! آلارم(ساعت خواب) رو گذاشتم ساعت ۶ صبح که بیدارم کنه...وقتی برم اونجا قاتلشو زنده زنده میکشم... حتا اگه به قیمت جونم تموم شه...! 

ادامه‌ی رمان در پارت بعدی...(پارت دوم) 

خب امیدوارم تا اینجا از رمان خوشتون اومده باشه... ❤

حمایت هاتون باعث دلگرمیم میشه و میتونم پارت بعدی رو قشنگ تر و سریع تر بنویسم پس لطفا حمایت کنید❤🤝

تشکر... تا پارت دیگه... بدرود...!