نجات زمین P33

kastel kastel kastel · 1402/04/01 14:43 · خواندن 5 دقیقه

سلام به همگی لطفا تا پارت های قبل رو نخوندین سراغ این پارت نیاین خب بریم ادامه مطلب

فیلیکس:چطوری ۳ تا گوی داره؟

ماریوس:می تونید از خودش بپرسید.

فیلیکس:نیازی نیست بیارین همینجا.

وقتی اوردنش ازش پرسید:چطور ۳ تا گوی داری؟

بن:حیف شد چون قراره بمیرم.

فیلیکس:اگر ممنون کنی می تونیم زنده بزاریمت.

بن:بچه گیر اوردی؟

فیلیکس:فکر کن وقتی بهت نیاز داریم چرا باید بکشیمت.

بن:از وقتی که بچه بودیم و به یتیمخانه رفته بودیم آزمایشات زیادی روی ما انجام دادن خیلی ها نتونستن زنده بمونن تنها کسی که تونست از تمام آزمایشات زنده برگرده من بودم هیچ وقت نمی دونستیم چرا روی ما آزمایش می کنن اما وقتی که گوی هام رو گرفتم بهم گفتن که باید همه گوی های ممکن رو بگیرم تا بتونم که یک فرد به اسم لوسیفر رو پیدا کنم گفتن که اون تنها کسیه که می تونه همه چیز رو برگردونه سر جای خودش اما چطور می خوام گوی بقیه رو مال خودم کنم این شدنی نیست بعد به ماریوس نگاه کرد و گفت:کاگویا(هیولایی که وارد بدنش شده بود)به من گفته که تو وقتی دوما بمیره قدرت اون رو بدست میاری قدرت جذب نیرو ها دوما مرده درسته؟

ماریوس:آره.

بن:وقتی با ناگویا بودم اون حس کرد که بقیش از قدرتش که ترمیم بوده داره ازش جدا میشه پس کار تو بوده تو نیروی اون رو جذب کردی و الان سالم هستی ۳ گوی من رو ببر.

ماریوس:چطور گویت رو ببرم؟

بن:با قدرت دوما دیگه.

ماریوس:خب چطوری؟

بن:از خود دوما بپرس انرژی اون داخل گوی تو هست فقط سعی کن انرژی رو داخل گوی به گردش بندازی اونوقت داخل گوی رو می بینی.

ماریوس:انرژی رو داخل گوی نگه داشت همون لحظه چشماش بسته شد و افتاد.

دوما:بازم که اومدی.

ماریوس:چطور می تونم قدرتت رو کنترل کنم؟

دوما:تو گفتی فیلیکس رو می کشی ولی انجامش ندادی.

ماریوس:اما اون بد نیست.

دوما:تو هم پیمان رو شکوندی همه انسان ها مثل هم دیگه هستن.

ماریوس:الان وقتی این حرفا نیست بهم بگو چطور کنترلش کنم.

دوما:از اینجا برو.

ماریوس احساس کرد که داره بر میگرده با عجله گفت:نه دوما بهم بگو چطوری این کار رو بکنم لطفا...قبل از اینکه حرفش رو بزنه برگشت.

بن:خب چی گفت؟

ماریوس:کمکم نکرد.

بن:تنها راهمان کمک گرفتن از کاگویا هست من از قبل کمی از انرژی کاگویا رو داخل گوی هم دارم با همین انرژی کم می تونم پیداش کنم.

فیلیکس:همه فرمانده ها و من هم با تو میایم ماری هم باید بیاد.

بن:من شما رو نمیبرم که کاگویا رو بکشید.

فیلیکس:می تونی با دستبند ما رو ببری.

بن:دستبند کمه. 

فیلیکس:یه گاری با اسب جور می کنیم دست و پامون رو ببند و بنداز داخل گاری.

بن:قبول.

دست و پای اونا رو بست و داخل گاری گذاشت و راه افتادن.

ماریوس:حالا چطور می خوای پیداش کنی.

بن:انرژی کاگویا داخل گوی هست اون انرژی به سمت کاگویا میره و من می تونم بفهمم کجاست خیلی دور نشده تا ۴ ساعت دیگه بهش می رسیم.

۴ ساعت بعد

اونا نزدیک شدن بن وایساد و گفت:من میرم اول آماده بکنمش بعد ماریوس بیاد چون اگه شما بیاید حتما بهتون حمله می کنه و رفت جلو کاگویا سریع برگشت وقتی اون رو دید آروم شد.

کاگویا:سلام.

بن:سلام اونا پیچوندم و یک نفر رو با خودم اوردم حامل دوما رو که یادته؟

کاگویا:آره ولی دوما مرده لون رو چرا اوردی؟

بن:تنها راه برگشتگان به دنیای خودتون اونه قدرت دوما رو الان اون داره.

کاگویاداد زد:اون پسر لوسیفره قابل اعتماد نیست جون ما در دست لوسیفره اگه پرسشم اضافه بشه بدبختیه.

بن:چی!تو نگفته بودی که لوسیفر می تونه شما رو بکشه.

کاگویا:ا..خب..می دونی.

بن:سعی نکن گوام بزنی.

کاگویا:خیلی خب لوسیفر در قراردادش قدرت اختیار گرفتن جون ما و هم داره این رو به کسی نگفتیم چون از مرگمون می ترسیدیم دو بچه اون قدرت های خاصی رو دارن لوسیفر از بازی خوشش میومد دوست داشت که ببینه کسی می تونه اون و پیدا کنه یا نه برای همین به بچه هاش قدرت هایی رو داد به دخترش زمان و به پسرش سرنوشتی پر از قدرت اون می تونه سرنوشت رو تغییر بده می تونه قدرت پدرش رو ازش بدزده قدرتی که زمین رو نابود کرد.

بن:اون اینطوری نیست اگر کمکش کنی که اون قدرت رو بگیره همه چیز رو به روند عادی خو ش بر می گردونه.

کاگویا:فکر می کنی راحته؟لوسیفر می تونه دتیاهای های جدید بسازه اون اعجوبه ای هست که مثل اون دیگه متولد نمیشه هر کس که قدرتی خداگونه به دست بیاره دیگه خودش نمیشه اگر اون بتونه دتیاهای جدید بسازه کسی نمی دونه که سر جهان چی میاد.

ماریوس میره بیرون و میگه:من قول میدم که هیچ کدوم از این کار ها ر نکنم.

کاگویا پنجه هاش رو به سمت اون می بده و یکی از ناخوناش رو روی سرش نیست به و میگه:وجود تو بدبختی میاره همونطور که پدرت بدبختی آورد اگر می خوای همینجا بکشند.

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘